پسته و s..
امروز صبح که رفتیم واسه صبحونه پارک جمشیدیه هوا عالی همه چی عالی آخه دیشب بارون اومده بود. یدفه بچه های دانشگاهو دیدم اونجا که اومدن و فهمیدم تولدِ منه ! ینی یه سورپرایز دیگه :) ششمی فک کنم!
البته از قبل شک کرده بودم ولی بازم عالی بود! چه صبحوونه ای پگاه آورده بود همه کیف کردیم و بسیار چسبید!
بعدشم عکس گرفتیم و گپ زدیم و زوج خوابالومونم زهرا و خشی دیر رسیدن بنده خداها صبخونه گیرشون نیمد.
با این که خیلی ساده بود اما خیلی صمیمی بود و بهم حسابی چسبید... مرسی از همتون مخصوصا" پگاه.
-----------------------
بقیه روز مثِ انفجار بود! فکر کنم تمامی حسایی که یه آدم میتونه داشته باشه رو یدور تجربه کردم.
وقتی عصر رفتم پژوهشگاه واسه یه کاری و بعدش نمیتونستم حتی رانندگی کنم.
تو عمرم انقدر سرم درد نگرفته بود وقتی که مهدی یسر اومد پیشم از شدت سر درد واقعا رو صندلی ماشینش غلط میزدم. قصد تعریف ندارم ولی هرجور که حساب کنی امروز از اون روزا بود!
- گاهی فکر میکنی دیگه بزرگ شدم دیگه مرد شدم اما بازم چنان بچه بازی هایی از خودم میبینم که شِت! انگار مرد شدن نسبیه! ینی هیچوقت نمیشه که بگی دیگه همه درسارو بلدم و فلان ! نه داداش! پاره ای !
- وقتی ممکنه یه اتفاقاتی تو آینده ی دور بیفته لازم نیست از الان غصه بخوریم...
اگه هم میخوایم پیشگیری کنیم لزومی نداره از بیخ صورت مساله رو پاک کنیم. بد ترین حالتش اینه که هروقت مشکلا پیش اومد غصشو میخوریم و چارشو پیدا میکنیم... تازه میگن : از این ستون به اون ستون فرجه.
ینی هزااااران اتفاق میفته تو زندگی که حتی انتظارشم نداری. ممکنه بار ها تصمیما و مسیر زندگی عوض شه کسی چی میدونه ؟!
مشکلا که نقل و نباتن. از پسشون بر میایم هرچیم که باشن! گردن کلفتیم
- میگفتم خیلی سخته که ببینی دوستاتو از دست میدی چون انتخاب کردی که زندگی رو یکم جدی تر بگیری و تلاش کنی.
میگفت اونا که دوست نیستن اونایی که اینجوری میرن و هروقت که باز هم بخوای استراحتی کنی و خستگی در کنی سر و کلشون پیدا میشه..اون اص کاریا هم که کلا" رفتنی نیستن.
- وقتی چند تا یار خیلی خوب هستن که میتونی روشون حساب کنی و یکی که بتونی با اعتماد بهش دل ببندی اینا با ارزش ترینان.
فکر کنم همه هم اینجارو میخونن.
- ۹۴/۰۶/۱۲