یه دوست دارم که از نظر فکری و جهانبینیای که داره خیلی شبیه منه.
علایق مشترک، روحیات مشترک واسه خودمونم خیلی جالبه!
ولی!
سبک زندگیمون از زمین تا آسمون با هم فرق داره. و فقط به این دلیل که تنها توی یک نقطه نه تنها اشتراک نداریم، بلکه کاملا عکس هم هستیم.
اون به جبرِ مطلق اعتقاد داره و من به اختیار مطلق (توی یه چارچوب محدود).
اون در لحظه زندگی میکنه و من در آینده.
اون با تجربه به زندگیش مفهوم میده و من با تلاش.
نه که اون تلاشی نکنه! نه که من اهل تجربه نباشم... دارم از مفهوم حرف میزنم. مفهومی که دلیل واسه وجود داشتن بده.
اون آزاد تر از منه.. خیلی هم آزاد تر.
اون میگه : ببین مربع! اون آیندهای که تو منتظرشی هیچوقت نمیرسه.
من میگم: ببین چارگوش! اگه الان که زور و حوصلشو داری یه غلطی نکنی،فردا چی؟ اگه تلاش نکنی چرا زنده باشی؟
اون میگه: که لذت ببری.
سهگوش از اون کنار داد میزنه و با لهجهی سهگوشستانی میگه: حالا این همه فکر شوما میکونید، مگه فرقیم میکونِد؟ تَش آدِم کاریا که بایِد بوکونِد میکونِد دیگه.
من و چارگوش تو دلمون میگیم عجیب راس میگه. همینه که از ماها شادتره.
من و چارگوش هیچکدوممون آروم و قرار نداریم. تهِ تهش نه من و نه اون نمیدونم دقیقا داریم دنبال چی میگردیم.
ولی حس میکنم باید از همدیگه بیشتر یاد بگیریم :)