آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

۹ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

دوشنبه - ۱۵ آذر ۱۳۹۵ - درد فقط یه هشداره

دوشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۱۳ ق.ظ

انگار عادت کردیم دردمون بیاد تا باورمون بشه داریم پیشرفت میکنیم.

نه حاجی اتفاقا برعکس. گیاه برای رشد درد نمیکشه. بزرگ شدنِ یه جوانه‌ رو نگاه کن قد کشیدنش و سبز شدنش رو...  بهش میاد با زجر همراه باشه؟ توهم باس همینجوری رشد کنی آروم و با ناز و کرشمه و شاید حتی یکم لطافت.

اصن اگه دردت بیاد ینی استهلاک داری یه‌جایی.

 به طبیعت نگاه کن به قانون‌های فیزیکی‌ نگاه کن استهلاک و هدر رفتن انرژی فقط باعثِ پایین اومدن راندمان میشه تو باید استهلاکتو کم کنی که راندمانت بره بالا نه این که راندمانتو ببری بالا که استهلاکت کم شه.

فراموش کردنِ همین چیز ساده باعث میشه که کارای خوبتو گاهی نبینی چون باورت شده پیشرفت باید سخت باشه.

یا بدتر از اون باعث میشه از "شروع" واهمه داشته باشی چون واست به مثابه درد کشیدنه چون انگار عادت کردیم پیشرفت باید درد داشته باشه.

به دردها باید به چشِ دوست نگاه کنی هرجا حسش کردی ینی یه چیزی داره بهت آلارم میده حواست باشه! داری استهلاک میدی! حواست باشه! اتلاف انرژی داری! نشتی داری! 


 دلم نمیاد مثال نزنم :))

 تو بدن وقتی درد رو حس میکنی ینی داره بهت هشدار میده میگه فلان نقطه خونریزی داری یا مثلا کمرتو بیشتر از این خم نکن وگرنه ممکنه فلج شی. درد فقط یه هشدارِ که خیلی هم طبیعیه نه چیزِ دیگه.

پس واسه پیشرفت انقدر مسیرتو عوض کن انقدر راه‌های مختلفو امتحان کن و تو خودت کند‌وکاو کن تا بیفتی تو مسیری که جونه بزنی و   .. : )

پایانِ جمله با شما


  • آقای مربّع

یکشنبه - ۱۴ آذر ۱۳۹۵

يكشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۱۶ ق.ظ

شعار هفته: سر بالا، چشا تنگ!   

  • آقای مربّع

یکشنبه - ۷ آذر ۱۳۹۵ - تبت

يكشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۲۰ ق.ظ
کنتور که نمیندازه!
به لیستِ اهدافم گذروندنِ چند ماه توی تبت-هیمالیا رو اضافه میکنم :)

این یارو که میتونید صحبتاش رو اینجا بشنوید، هم در قالب نویسندگی محققِ نروساینسه و روی تکامل مغز تحقیق میکنه، و هم زندگیش رو توی کوه‌ها و عبادت‌گاه‌های تبت میگذرونه ..ینی راهب‌ِ اونجاست. درضمن عکاس هم هست :)

  • آقای مربّع

امشب فکرم حول‌وحوش تمرکز میگذشت. من همیشه همه‌چیزو با هم خواستم... هیچوقت نمیشد. اگه هم میشد باید یکم شانس باهام یار میشد یا خیلی چیزارو واسش قربانی میکردم. مشکل تمرکزه. هرکس یجوره! خیلیا سینگل‌تسکن خیلیا مولتی‌تسک. ولی حتی مولتی‌تسکاشونم یه لیمیتی دارن ینی اون سید تهش بتونه رو ۴ تا کار جدی همزمان متمرکز شه. ۴تاش بشه ۵تا به هیچکدوم نمیرسه. 

اینجوری نیست که این قضیه تو ذات آدم باشه‌ها. هرکی بخواد میتونه خودشو جوری که میخواد بسازه ولی بالاخره در هر لحظه یه‌جای این نمودار قرار گرفتی. 

به‌شخضه شاید حداکثر بتونم رو دوتا کار درست حسابی تمرکز کنم. خیلی رفته رو اعصابم! ینی اینجوریه که اگه تو یه ماه بخوام به ۶ تا چیز برسم هر روز ۶ تاشو میذارم جلوم ولی فقط به دوتاش میرسم و ته روز به شدت از خودم ناراضیم چون حس میکنم به همه‌کارام نرسیدم ولی در دراز مدت به همش میرم. اینو امروز وقتی فهمیدم که تو کافه منتظر پویا نشسته بودم و مشغول خوندن یادداشت‌های دست‌نویس قدیمیم(شهریور۹۵) شدم.

دیدم شت! به هرچی که میخواستم رسیدم حتی زیاده‌روی هم کردم. یه صفحه پر کرده بودم از چیزایی که اون موقع میخواستم... از این که دورم شلوغ بشه بگیر تا درآمد و درس و ورزش و لاغری و خیییلی چیزای دیگه. 

ولی جالبه هیچ وقت از خودم درس‌حسابی راضی نبودم. چون انگار مغزم انتظار داشت روزی به جای این که دوتا ۵۰درصد رو چیزی متمرکز باشه، ۱۰ تا ۵درصد رو ۱۰تا چیز متمرکز باشه..

یا مثلا یه وقتایی همه‌ی چیزایی که از زندگی میخوای اولویتشون مثل هم نیست. مثلا باید خودتو مجبور به تمرکز روی چیزی کنی که شاید دلت نخواد. اینجاس که باز من لنگ میزنم ینی دلم رو هرچی بخواد تمرکز میکنه.

مشکلِ خیلی واضحیه‌ ولی نمیدونم چرا انقد طور کشید تا بفهممش. شاید اگه امروز پویا دیر نمیکرد و من از بیکاری شروع به ورق زدن دفتچه‌ یادداشتم نمیکردم، هنوزم نمیدونستمش.

خلاصه نشستم فکر کردم یه برنامه ریختم واسه خودم. از سال ۹۳ یه کاریو با آزمون‌ و خطا یاد گرفتم که خودم اسمشو گذاشتم -ده روزِ ارتشی- اینجوریه که هروقت میخوام در کوتاه‌ترین زمان خودمو حسابی چپ و راست کنم و به قول خودمون یه تابع دیراک بزنم رو زندگیم، یه همچین دوره‌ایو واسه خودم تجویز میکنم. اینجوریه که بسته به شرایط بین ۷ تا ۲۱ روز یجورایی روزه‌ی فکری-عملی میگیرم.

من تخیلم خیلی قویه راستش! این چیزیه که شماهم باید داشته باشیدش.. باید باورتون بشه که مغز فرقِ بین تخیل و واقعیت رو نمیفهمه... ولی فعلا بحثِ این نیست. بعدا درباره تخیل مینویسم. داشتم میگفتم من تخیلم خیلی قویه و وقتی میخوام این روزه‌هارو بگیرم تخیلمو به کار میندازم و تصور میکنم یه زندانی محکوم هستم که تو یه زندان فوق امنیتی زندانی شدم و همونجور که مثلا زندانیارو میبرن به زور یه‌سری کار ازشون میکشن و البته از یه سری کارا محکومشون میکنن، منو هم به زور تفنگ و کتک(!) به یه‌سری کارا مجبور و از یه‌سری کارا منع میکنن.

این با برنامه‌ریزی فرق داره چون برنامه‌ریزی کاریه که با منطق درگیره ولی ده‌روز‌های ارتشیِ من با تخیل!

پیشنهاد میکنم حتما امتحانش کنید. خلاصه قبل از شروع هر روزه یه روز کامل از زندگی کنار میکشم که باز واسه اونم اسم گذاشتم، بهش میگم خیز برداشتن! 

تو دوره‌ی خیزبرداشتن میشینم قوانین اون زندان یا همون باید‌ها و نباید‌ها رو با تمام جزئیات طراحی میکنم. و به طرز احمقانه‌ای تمام نقشه‌های فرار از این زندان رو پیدا میکنم و راهشونو میبندم. شبیه‌ یجور بازیِ فکری بامزه میشه این طراحی. کل مدت که مشغولشم یه لبخند باحالی رو لبمه با خودم فک میکنم چند درصدِ آدما اینجوری خودشونو تو جزئیاتِ زندگی به چالش میکشن و واسه خودشون وقت میذارن؟

از بین اونا چند درصشون میان بقیه رو هم به این کار تشویق میکنن؟ از خودم و دیوونه‌بازیام خندم میگیره کیییف میکنم وقتی میبینم با عموم مردمی که درگیر چرخدنده‌های زندگی شدن میتونم فرق داشته باشم. نه که غرور باشه ها... من از جزو این سیستم نبودن دارم لذت میبرم. فقط میگمش که شاید یکی دیگه از توی این سیستم  بتونه نگاهِ از بیرون رو ببینه و شاید خوشش اومد، اونم تونست از این نظامِ ماشینی خودشو خلاص کنه.

پس،

دستاتو بشور و کارو شروع کن !


آقای مربَع، 

آذرِ دوست‌داشتنیِ ۹۵،

اصفهان،

ایران !



  • آقای مربّع

یکشنبه - ۷ آذر ۱۳۹۵

يكشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۲۳ ق.ظ

حقیقت اینه که واسه حسّ شادی و دیوونگی و خوشبختی لزومی نداره اتّفاق خاصّی بیفته ؛ 

It's all in your heart ;) ♔

 ینی خنده باس رو دلت بشینه! اینو یادش بگیری حتّی سختیا لذّت‌بخش ‌میشن؛ مثل همون حسّی که موقع کوهنوردی یا وزنه زدن پیدا میکنی. سختی داره ولی لذّت بخشه! 

It's all about time and pressure !


  • آقای مربّع

چهارشنبه - ۳ آذر ۱۳۹۵ - اون دکمه استاپ رو بزن

چهارشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۶ ق.ظ

اون دکمه استاپ رو بزن

پاز هم نه "استاپ"!!

هر وقت به این رسیدی که هیچ وقت نمی خواستی این حس ها رو داشته باشی استاپ کن و دیگه نذار بیاد سراغت

هیچ تصمیم جدی ای بیشتر از یه لحظه عملی کردن اش طول نمی کشه

مثل ترک کردن سیگار می مونه

هر کی یه دفعه گذاشته کنار ترک کرده نه اونی که هی کم کم گفته می‌ذارم کنار.



  • آقای مربّع

سه شنبه - ۲ آذر ۱۳۹۵

سه شنبه, ۲ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۳ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۲ آذر ۹۵ ، ۲۳:۵۳
  • آقای مربّع

دوشنبه - ۱ آذر ۱۳۹۵

دوشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۱۵ ق.ظ

آذر!

+ مشتا گره !

  • آقای مربّع

یادم باشه امروزو تعریف کنم! 

اینجا جاش خالی باشه.

  • آقای مربّع