عنوان
I miss my energy
- ۰ نظر
- ۲۰ اسفند ۰۰ ، ۱۱:۰۷
امروز از ذهنم گذشت؛ من این زندگیو نمیخوام.
امروز و دیروز تریگر شدم؛ با یاداوری ادمای گذشتهی زندگیم. اونا هم اومدن همونجایی که من هستم.
باعث شد یادم بیاد، که چقد فاصله دارم با اونی که قرار بود باشم.
رامشدم؛ قانع شدم.
قانع به کمتر از چیزی که میخوام بودن.
فک کنم مدتی میشه که دست از جنگیدن برداشتم. البته به معنی تلاش نکردن نیست.
مجبور بودم، واسهی دراومدن از چالهچولهها باید سر تعظیم فرود میاوردم؛ اصن قدم اول بود که بگی حاجی تسلیمم.
مث نقص عضو که نه، ولی همونقد قاطعانس. باید تا همیشه تسلیم موند.
ولی اینی که هستم، اینس که هست، چقدر ،با تمام خوب بودنش، اونی که میخواستم نیست.
من واقعا محدود شدم. از نظر مالی، وقت، حتی دانش.
من واقعا سنگین شدم. از نظر بیماریهایی که به پام بسته شدن و به ازای هر ۴ متر رو به جلو، در مجموع سه متر منو عقب میکشن.
چین و چروکای زودرس پیشونیم اتفاقی نیستن؛ حاکی از استهلاکه. حاکی از لجبازیه.
فک کنم کمتر کسی تو خونوادهام اقلا اینقدر علیه جبرش جنگیده. من دلخورم حاجی، از اینی که هستم. خیلیاش انتخاب من نبوده؛ البته که ساید خوبم داره ولی چه کنم، مثلا چی میشد یکی دوتاش جوری دیگه میبود؟
من واقعا معذبم حاجی. همیشه بودم. اگه بخوام راستشو بگم، از زندگیم لذت نمیبرم. ولی اینقد ادامه میدم تا بشه، هرچقدم با استهلاک باشه، جز ادامه دادن چیزی واسم ارزش نیست.
مدتها پیش بود که باورم شد این زندگی عادلانه نیست، بهخصوص وقتی که دیدم چه -واقعی- یه زندگی میتونه تباه شه باورم شد. وقتی اخبار جنگ و بدبختیو میبینی، وقتی بچهپولدارا و هوملسارو میبینی وقتی تبعیضای نژادی و جنسیتیو میبینی؛ یجور دیگه میبینیشون وقتی که باورت شده همینقد -شانسیه-
منم امشب یه هویت قربانی به خودم گرفتم، منم قربانی جنگ خودمم و منم در بستر بیماری خودمم.
اتفاقا حالم خوبه، تو زندگی موفقتر و سالمتر و قویتر و پولدارتر و خوشتیپتر(🤷🏻♂️) و محبوبتر و واقعیتر از همیشمم. من تو مسیر خودمم خیلی کورمالکورمال دارم میرم جلو؛ ناراضیم نه از سر حماقت و لجبازی اتفاقا از سر اگاهی. از اونجایی میاد که میدونم باااااورم شده عمر به مو بنده و همینم مثل برق میگذره و از کند بودنم حرصم در میاد. من ارزوهامو الانننننن میخوام؛ اینجای زندگیم میخوام.
بچیز بگم، حس میکنم یجورایی بیعرضهام. واسه این اعصابم خورده از خودم. واسه اینم شاید دنبال توجیهای غیر مستقیمم؛ مثلا بیماریمو مثال میزنم. ولی نباید توانِ بالامو انکار کنم. جبرِ خوب. بالاخره چیزای خوبیم هست توی این کوله.