پنج شنبه - ۷ مرداد ۱۳۹۵ - بامداد - صبونه تو ترافیک
پنجشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۳، ۰۲:۰۵ ق.ظ
جالب ترین قسمت امروز شاید این بود که وقتی ۶ صبح بیدار شدم و میدونستم از اون روزاس که اقلا تا دانشگاه ۱ساعت ترافیکو باید تحمل کنم، فکر کردم از وقتم یه استفادهی باحال بکنم و به جای این که تو خونه صبحونه بخورم، صبحونمو (پنیر خامهای و عسل + نون سبوسدار تست شده) درست کردم و بردم تو ماشین که همینجوری تو ترافیک حوصلم سر نره یک ساعت هم از روزم جلو باشم!
خیلی وقته دنبال یجور لیوانیم که در دار باشه نوشیدنیهایی مثل قهوه یا چایی رو بتونم بذارم تو کیفم یا تو ماشین و هروقت لازم بود یا مثلا تو ترافیک بخورم.. یکی دو مدلشم دیدم ولی هنوز نتونستم بخرم.
دوستم واسه همچین منظوری از یه شیشهی مربا استفاده میکرد خودش به شوخی صب به صب که توشو با قهوه پر میکرد که ببره تو ترافیک با یه نخ سیگار فیلترپلاس بزنه تو رگ، یه ژستی میگرفت و میگفت لیوانِ استارباکسمو دیدی؟! منِ احمقم اون اولا فک میکردم واقعا استارباکس طرح شیشه مربا زده :))
منم هرچی شیشه مربا داشتیم تست کردم ولی هیچکدوم چیزی که میخواستم نبودن که مایعات ازشون نریزه..
خلاصه صب شما صحنه رو تصور کن که همه تو ماشیناشون کلافه و بوق و اکثرا سیگار به دست، دود از ماشینا میره بالا من خیلی شیک و سکسی رادیو انگلیسی گوش میدم و ساندویچای تستمو میخورم پشت فرمون :)) واسه همین زود رسیدم جاپارک مشتی در دانشگاه رو تسخیر کردم و روز آغاز شد..
-----------------------
طبق روال این ایمیلای روزانم، هر روز یه عکس از دلخوشی هرچند کوچکی از همون روز هم میفرستم ولی الان که اینجارو واسه نوشتن باز کردم فهمیدم اونقدرا هم روز هیجان انگیزی نبود. نه این که روز خوبی نبودا! روز هیجان انگیزی نبود وگرنه طبق برنامم پیش رفتم و کارامو انجام دادم..
یکم کلافه بودم که حس میکنم هنوز تو سراشیبیِ انجام کارا نیفتادم انگار کند پیش میرم.
خلاصه به اینجای ایمیل که رسیدم و فهمیدم عکسی ندارم که سمبلی از حال خوبیِ امروز باشه، فکر کردم وات د هل! یه حال خوب میسازم همین حالا و همین لحظه و ازش عکس میگیرم..
پس wait تا برم ببینم چیکار میتونم بکنم :))
.
.
.
یه لیوان نوشیدنی داغ و دفتر نقاشی / یادداشت ها و .. یه اسب کشیدم :))
- ۹۳/۰۸/۰۱