آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

اصن روزای آدم باید اینجوری باشه که بعد از بیدار شدن، هرقدر هم محیط خونه دنج و خوب و مشتیه فوری بزنی بیرون تا آخر شب خسته و کوفته برگردی خونه و ازتو اون فاصله‌ی رسیدن تا خواب یه چیزی واسه خودت درست کنی شام یا یه نوشیدنی، یکی دوتا وبسایت همیشگی رو چک کنی، یکی دوتا کتاب همیشگی رو ورق بزنی، به چند تا از دوست و آشنا ها تکست بدی یا زنگ بزنی...

بعدشم رادیو تو گوش بری یکم پیاده‌روی تو خیابون همیشگی.. آخر شب هم یه دوش مشتی و یکم مطالعه دیدنِ چهارتاعکس حتی یکم نوشتن یا نقاشی(!) و بری تو تخت با صدای رادیو چشماتو ببندی تا خوابت ببره..

صبح از اون طرف وقتی بیدار میشی مقدمات صبحونه رو میچینی ... نون میذاری تو تستر کنار تخم‌مرغی پنیری گوجه ای سیب‌زمینی‌آب‌پزی..هرچی..

بعد آماده‌میشی آستینارو میزنی بالا، ادکلن یادت نره که مرد همیشه باس بوی ادکلنش جلو تر از خودش بیاد! سوت زنان میری سمت ماشینی که برق میزنه! یه استارت و بسم‌الله!


یه روز کامل جلوته تا وقتی که برگردی خونه، ینی ۹-۱۰ شب..

دانشگاه، کار و شرکت، دیدنِ آدما، دیدنِ‌عزیزا... گاهی عکاسی گاهی برنامه‌نویسی گاهی خوندن مقالات مختلف... گاهی پول در‌‌آوردن..

وسطش خسته که میشی استخر دانشگاه همون بغله میری‌ یه ساعت سرحال میشی دوباره برمیگردی تو آزمایشگاه یا شرکت یا کتابخونه... 

میتونی عصراتو زبان بخونی که خودش عالمی داره..بعضی روزا دم غروب میتونی بری یه گشتی تو شهر بزنی دوست و رفیقارو ببینی.

بعضی روزا هم یه ساعت وسط کار میتونی بری باشگاه بدنسازی یا یه روز تو هفته هم باشگاه بسکتبالی که نزدیکه..

جمعه‌ها میتونی زودتر از معمول بیدار شی و بزنی به دل طبیعت.. کوهی بری رودخونه‌ای چیزی..

خلاصه‌که صب به صب آفتاب که میاد بالا باس پاشی و بیفتی دنبال زندگی و تا خون تو رگاته کسب کنی و کسب کنی و کسب کنی.

او وسطاشم دلخوشی‌های کوچیچو بزرگ فت‌و‌فراوونه.. همین که هر روز بیفتی دنبال زندگی به ماه نکشیده ازش جلو میزنی.. حالا دیگه زندگیه که صب به صب دنبال تو میفته. 

خونه‌ی آدم باس سمبلِ آرامش باشه.. که آخر روز بیای و یکی دوساعت به معنی واقعی آرامشو تجربه کنی..

تختت باید بهترین قسمت خونه باشه.. تو تابستونا خنک باشه چون باد کولر خورده. میز صبحونه، میز مطالعه، آشپزخونه‌ای که کیف میده واسه‌آشپزی آخر هفته ها و گلدونای دم در که من بهشون میگم دلخوشی‌های کوچیکِ دانشجو!

عکسی که رو میز کاره..

قفسه‌های پر از کتاب و دفتر های پر از نوشته و ایده و برنامه‌ریزی..

کتابای فارسی و انگلیسیِ از داستان بگیر تا مهندسی و اون وسط هم یکی دوتا کتاب نقاشی و مدادرنگی و یه دفتر نقاشیِ فیلی!

تو شرکت بچه ها میگن یادت نره که هدف، لذت بردنه..

تو زندگی هم همینه یادت نره که هدف لذت بردنه.. 

لذتی که صب به صب با طلوع خورشید بیفتی دنبال زندگی تا آخر شب... دست پر برگردی خونه.

که هر روز بدونی چندمه ماهه و امروز قراره چیکار کنی؟ چه تیکه‌ای از پازلِ هفتگی رو قراره پر کنی..


اینایی که نوشتم ترکیبیه از چیزی که هست و چیزی که تازه شروع شده و میخوام همیشگی بشه.


عکس امروز، موزه‌ی آثار استاد فرشچیان!

  • آقای مربّع

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی