آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

گم و گور - شماره یک

سه شنبه, ۲ دی ۱۳۹۳، ۰۵:۱۷ ب.ظ

دو بهمن ۹۴

هربار میخوام دنیارو به‌هم بریزم میفهمم که از پس خودم حتی نمیتونم بر بیام. زمان به سرعت داره سپری میشه و من هنوزم درگیرم و حرص میخورم از این آدما.

معرفت؟ معرفت چیه؟ چقدر ارتباط به یه‌سری افراد روم اثر گذاشته.

یه زمانی اومدم خودمو با این آروم کردم که ببینم از زندگیم چی میخوام؟ انقدر درگیر شدم و توش شیرجه زدم که دیدم چه غلطی کردم.

پشیمون شدم... باز هم کلی زمان گذشت ... کلی!

اومدم و از چند تا کار کوچیک شروع کردم.. انقدر کوچیک که به نظرم مهم نمیومد.. به گند کشیده شد.

و بعد از اون هم یا انقدر سنگین بود که نمیشد همیشه. یا انقدر سبک که به چشمم جدی نمی ‌اومد.

و هربار کلی زمان میگذشت... کلی.


همین هفته‌ی پیش بود که تا گردن تو لجن بودم. حتی وقتی یادم میاد مورمورم میشه. حالم به‌هم میخوره... حالم به‌هم میخوره.

سم تو بدنمه... حالا حالا ها هم میمونه.

پر از تهوع و نفرتم. فقط بگم که حالم داره به هم میخوره.. از همه‌چیز و همه‌کس.

-----------------------------

کمتر ابراز کن. هرچیزی را میگویم!‌کمتر بگو کمتر بخند و کمتر بروز بده. نگذار درونت نمودی در برونت داشته باشد.

بیشتر بگو و بیشتر آشنا شو. تا میتوانی! میدانی چرا؟ این آدم های تهی می‌آیند و میروند و بگذاش همواره وقتی کسی میرود، کسی دیگر باشد که فورا جایگزینش کنی.

  • آقای مربّع

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی