سبد کالا
شاید همین که آدم تا N سالگی فقظ بتونه بفهمه چی میخواد یا یقین پیدا کنه اینی که فکر میکنه میخواد رو واقعا" خودش میخواد کافی باشه ینی هدف همین باشه! حالا از N به بعد سر پایینی میشه یجورایی. اقلا" گم نمیشی.
میگفت خیلی خوبه که تو میدونی چی میخوای! گفتم من بیشتر میدونم که چیا نمیخوام !
شایدم مهم نیست اصلا" که کی چی میخواد چون ته تهش اونی که قلبا" میخواد لا به لای چیزیه که فکر میکنه خواسته.
پس مهم نیست که چی میخوایم, مهم اینه که صرفا" یه چیزی بخوایم که بشه لا به لاش زندگی کرد! ...
سوال اینه که آدم با وقتش چیکار کنه. هر چیزی یه وقتایی سخت یا بد تر از اون بیخود میشه. سوال اینه که کدوم یکی از این سختی ها یا بیخودی ها ارزش تحمل کردن دارن؟!
همیشه داریم وقتمونو صرف یه چیزی میکنیم. این چیزا یا پر اهمیت هستن یا کم اهمیت. پر اهمیتا به زندگی معنی میدن.
کل بحث این میشه که با این وقت خیلی زیادی که داریم چیکار کنیم؟!
- سرگرم کنم خودمو که فکر نکنم؟ انقدر دورمو شلوغ پلوغ کنم با کلی آدم و دوست و فیلم و چت و بازی و کوه و فلان و بسار که فکر نکنم!
- مسیری که خواسته یا ناخوسته توشم رو چشم بسته برم جلو امیدوار باشم تهش ارزشش رو خواهد داشت چون N ساله تو گوشمون خوندن خوبه. همون سرگرمی میشه ولی یکم مفید تر شاید یه تلاشی کردیم اقلا".
- از بیس همه جیز رو خودم تجربه کنم... داشته هامو در معرض از دست دادن قرار بدم که قدرشوند بدونم و دوباره به دستشون بیارم... کسی که اندوخته داره اسیره! همیشه ترس از دست دادن اون اندوخته هه رو داره اینه که نمیتونه آزادانه دنیارو ببینه. کسی که هیچی نداره آزاده نمیترسه که باور کنه عمرشو اشتباه رفته یا اقلا" میتونسته بهتر بره.
فکر کنم من آخریم اما تو زندگی استفاده از تجربه ی بقیه خیلی مهمه. اگه بخوام همه چیز رو خودم تجربه کنم... خودم بفهمم که راست میگن که جمع ها موندنی نیستن... راست میگن که تحصیل میرزه به پول بدون تحصیلات یا خیلی چیزای دیگه که نمیشه.
چند بار باید وقتی به ی چیزی شک میکنم کل دار و ندارمو ریسک کنم و دوباره کسبشون کنم که خیالم راحت شه دارم درست میرم؟
هممم... استقلال سخته.
این که رو پای خودت بخوای باشی گاهی میشه که به زمین و زمان شک میکنی.
شاید قدر همین بحث های خسته کننده ی بزرگ ترا تو دور همی ها رو الان میفهمم. یه جمع از قشر های مختلف با 40-50 سال تجربه که هر هفته دور هم جمع بشن و از کار و زندگیشون بگن و توی بیست ساله گوش کنی و یاد بگیری.
شاید قدر همین تلفن های روزانه ای که به پدرت میشه و تو میشنوی که چجوری بعد از این همه تجربه شرایطو هندل میکنه چجوری تصمیم میگره یا اصلا بدونی که چجوری باید با همکارا یا زیر دستا "حرف زد" رو الان میدونم.
سخته دیگه... چقدر حق دارم که اینجوری گم شده باشم :)
همین که دارم پیدا میشم کافیه
آقای مربع - بهار 94
------------------------------
هرکسی که یه چیزی رو از دست میده لزوما" چیزی جاش به دست آورده. همیشه در حال مبادله ایم.
- ۹۴/۰۳/۰۱
-------
یک مطلب جدید با موضوع"یک روز بدون موبایل را تجربه کنید " در وبلاگم منتشر کردم. خوشحال میشم بیاید و نظرتان را بیان کنید.