حال من خوب نیست
شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۳۹ ق.ظ
باورت میشه یک ششم از سال رفت؟ هه
میگن هرچی تو فکر آدم باشه یجورایی نمود بیرونی پیدا میکنه
من داغونه فکرم. از هر طرف حساب کنی سوراخ سورخ شده
دیدی تو فیلمای وسترن یکی که گلوله خورده و فیلم آهسته میشه طرف داره آروم آروم از عقب میفته رو زمین و این وسط همش گلوله های بعدی میخورن تو سینش با هر گلوله که میخوره تو هوا پرت میشه طرفشم نامردی نمیکنه و رگبار بسته بهش! یه همچین چیزی
یا مث هرکول اونجا که تو کارتونش قدرتشو ازش میدزدن بعد با اون غول یه چشمه درگیر میشه و تا جا داره کتک میخوره ازش. اون صحنه که حتی نمیتونه رو دوتا پاش بلند شه و تا میاد همه ی زورشو جمع کنه و بایسته یه مشت فرود میاد تو سرش.
میگن هرجور خودتو باور کنی همون میشی.
من همیشه مینوشتم... همیشه یه دفتر قرمز داشتم که مینوشتم. بیش از یه ساله که آخرین دفتر قرمزمو سوزوندم و این سوزوندن واسه من یه سوزوندن ساده نبود. واسه خودم عجیبه انگار بخشی از خودمو از زندگیمو از شخصیت و تجربه هامو سوزوندم.
تر و خشک با هم میسوزه... قاطی اون ضعفا که باید میسوختن انگار بخشی از من گم شد.
جسارتم! جسارتم گم شد سوخت
غرورم سوخت.
گاهی دلم میخواد یه بار دیگه خودمو میخوندم. یادم رفته چجوری جسورانه فکر میکردم اون حس غیر قابل وصف پیروزی اون ذهنی که عادت به بردن داشت.
دوست دارم یبار دیگه اون حسی که وقتی تصمیمی میگیری خودتو برنده تصور میکنی رو بدونم چه شکلیه. یادم رفته! ذهنم توی قسمت منفی خودش غرق شده
من فکر میکردم خیلی مردم. حداقل اندازه ی سنم مردم
هیج وقت تاحالا انقدر احساس بچه بودن و نپخته بودن نکردم
حتی نزدیکشم نیستم.
این سرپایینی وحشتناک و ترس ترس ترس.
حال من خوب نبوده... و حتی دلیلشو نمیدونم.
وای اگه هرچی تو فکر آدم باشه همون بشه!
ولی داره میشه... توی لوپ افتادم یه لوپی که خودش خودشو میسازه داره منو میبره.
حس کشتی گیر المپیکی رو دارم که معتاد شده و تو جوب میخوابه.
خلاصه که خودم میدونم چقدر آدم بیخودی شده بودم... چقدر لوس و بچگانه رفتار میکذدم گاهی.
خودم میدونم چقدر خسته کننده یا غرغرو شده بودم. میدونم داشتم کلی شکست میخوردم و فرصتامو از دست میدادم.
فکر نکن نمیفهمیدم
فقط خواستم بگم حال من خوب نبوده
ولی
امیدمو از دست ندادم
- ۹۴/۰۳/۰۲