آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

آخرای ترم 6

چهارشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۱۱ ب.ظ

بخشی از مکالمه با یه دوست قدیمی. نقل قول:


واسه من اینطوری پیش اومد:کسی خونه نبود...تازه با # بهم زده بودم فردای اونروزی که به تو گفتم بود فک کنم...نشسته بودم تو اشپزخونه با لیوان چایی...سیگارم نمیکشیدم...(اینجا نکته داره بعدا میگم) بعد یه لحظه بو کشیدم بو قرمه سبزی اومد...یه لحظه تو سرم گذشت...زندگیم چیطوری بود؟ بعد یهو انگار تازه از تو استخر اومدم بیرون عبور اب استخر سریع از رو پوستم رد میشه بعد قشنگ قلبم سبک و سفید شد...بعد فقط لیوانرو تو دستم فشار دادم بلند گفتم از زندگیم راضی ام...خیلی قشنگ شد زندگیم یهو با تمام چیزایی که میدونستم حالمو بد میکنه...از اون روز خوبم...اصن نمیتونم بد باشم...چس ناله هام عن شد رفت...

قبلنم خیلی مقطعی اینطوری میشد ولی حالم باز بد میشد...لان قشنگ کنترلمو گرفتم دستم...

خاستم این حس خوب اون لحظمو شریک شم و کسی نخنده بهم!

---------------------

انگار برام سنت شده شب امتحانام The Shawshank Redemption ببینم.

  • آقای مربّع

نظرات (۲)

میبخشید ولی فنت این پستتون رو باید با عینک ته استکانی ملاحظه کنیم
:-))
پاسخ:
چشم بزرگ تر مینویسم :دی

  • اسپریچو !!
  • این فیلمه رو دارم نگاه نکردم....
    پاسخ:
    filme morede alaghame... nemidoonam chera! hatttman bebin

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی