آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

ابهر - زنجان

شنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۴۲ ق.ظ
اینم از سفر دوروزه زنجان.
دیروز بعد دانشگاه یه سر زدم خونه افشین ازش خدافظی کنم. شبش داشت میرف آمریکا اونجا درو که باز کردم دیدم یه ملتی هستن از دیشب که مهمونی بوده نخوابیده بودن. من نمیتونستم برم مهمونی رو چون درس داشتم و از این مزخرفات.
مهدیو برداشتم رفتیم خونه 10 دیقه ای وسایل جمع کردیم تلفنی از پگاه خدافظی کردم و رفتیم ابهر. تو راه هم آهنگو حرف و چرت و پرت مث همیشه.
اونجا یه مرغداری دارن مهدی اینا کنارش یه خونه دو طبقه که طبقه دومش از دو طرف همش پنجره های قدیه و تو خونه نور عاااالی و منظره ی کوه ها و دشت های منطقه رو داری.
کنارشم 4تا سالن مرغداری و چند تا خونه واسه کارگرا.
سر میزدیم به سالنا و انبار ها روند پرورش مرغارو میدیدم چه زندگی ای داشتن !
میخوردن و میخوابیدن آخرم کشته میشدن.
روز اول ناهار آبگوشت داشتیم :دی بعد ناهار رفتیم یه باغ انگور من باغ به این بزرگی ندیده بودم! کلی انگور چیدیم و شماره صاحب باغو گرفتم که شاید بشه ازش شراب خرید :))
 بعدشم بستنی و شبم به زور ملتو بردم آتیش درس کردیم زیر آسمون تمییییز نشستم کنار آتیش اونحا خیلی سرد بود هوا در حدی که شبا با آستین کوتاه نمیشد باشی.
آسمون انقدر تمیز بود که پر از ستاره بود!
روز دوم ینی امروز تخت خوابیدیم تا 12 و ناهار پلو مرغ و خورش بامجون چقدد چسبید!
وقتای بیکاری رو کد شبیه ساز کار میکردم و انتخاب واحد میکردم.
 عصر به اصرار من زدیم به کوه های نزدیک ، بلند ترینشونو نشون کردیم و بعد از حدود دو ساعت رسیدیم بالا.
تو مسیر از زمینای کشاورزی رد میشدیم هوا هم که مث سگ تمیز بود... اصن یه حالی داشت! غروب رسیدیم بالا. پشت کوه یه سد خاکی بود خیلی قشنگ بود دیدن اون منظره تو آفتاب سرخ غروب. آفتاب که رفت صدای زوزه گرگا شروع شد که تازه فهمیدم اونجا پر از گرگ و مار و عقرب و سگ ولگرده مهدی هم که میدونسته هیچی نگفته بمن! تو تاریکی گرگ و میش میدویدیم پایین از کوه. خوشبختانه من پوتین نظامی پام بود همینجوری به مهدی فحش میدادم و تو اون شیب میدویدم دنبالش... 
هوا تاریک تاریک شد دیگه زنگ زدیم بیان دنبالمون سر یه جاده ی خاکی!
شام هم آش رشته و ساعت دوازده هم حرکت کردیم سمت تهران. تو راه آهنگای گروپ تلگرامی که درست کرده بودمو گوش میدادیم صدارو بلند کرده بودم خوابم نبره... الانا رسیدیم خونه و من تو تختم.
همش میگیم این دیگه آخرین سفر تابستونه ولی باز...



  • آقای مربّع

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی