برفپاککن ها نمیمیرند!
نه و نیم شب بود. تازه رسیده بودم خونه و داشتم تند تند کار میکردم پروژمون تو خطر بود اگه یه سری دیتا رو آماده نمیکردم اخراج میشدم.
ساعت ده شب قرار بود دم رستوران نشاط باشیم با ۵ نفر از بچه ها.
تا گردن زیر کار و استرس بودم نمیدونم این استیک و کباب ترکی خوردنمون چی بود اون وسط!
دیدم بیست دقیقه دیگه باید اونجا باشم زود لباسامو پوشیدم و وسایلو جمع کردم آخه ممکن بود شب برم خونهی افشین و اونجا کارمو ادامه بدم.
کلا یه شعار داریم که زندگیت تو کولهپشتیت باشه! ینی من تو کیفم وسایل یه هفته زنده موندن رو دارم همیشه ! تو صندوقعقب ماشین هم یه کیف ورزشیِ که توش از شارژر زاپاس و لباس پلوخوری زاپاس و سلاح های سرد بگیری پیدا میشه تا صابون گلنار. (وای بر نیشخند زنندگان)
این همون روزیه که مث اسب برف اومده بود... دیروز بود؟ شت! حس میکنم هفته پیشه :))
همین دیروز که صبح پاشدیم دیدم زمین پر از برفه و زود میخواستم خودمو برسونم دانشگاه، آخه رییسجمهوور قرار بود بیاد سخنرانی کنه ... بماند که دعوا شد و بزن بزن ... وسط سخنرانی رییسجمهور اون وسط دانشجوها و حراست همدیگه رو میزدن. فیلما و عکساش تو نت هست اگه خواستید سرچ کنید.
از داستان دور نشیم خلاصه برف اومده بود سنگین و منم از صبحش ماشین نبرده بودم و کل مدت ماشین زیر برف بود. برفای روش یخ زده بودن هم شیشهی جلو هم عقب حتی برفپاککن ها زیر یخ گم شده بودن.
نکنه پروژهای که این همه زحمت کشیدم براش شکست بخوره؟
رسیدم به ماشین نمیدونستم یخ زده فکر میکردم با یه تکون دست برفا میریزن که دیدم یخ زده به چه قطری ! بخاری ماشین رو تا آخرین درجه زیاد کردم و پیاده شدم با کارت مترو یخ رو از رو شیشهی جلو میتراشیدم تونستم یه دایره درست کنم که اگه میچسبیدم به شیشه میتونستم درصد کمی از روبهرومو ببنم.
۱۰ دقیقه به قرارمون بود و منم مدتیه فاز خوشقولی و مرده و حرفش و اینا برداشتم (!) دیگه نمیرسیدم برم آب جوش بیارم و اینا.
با آهنگ خوشگلا باید برقصن اندی تو اون سرما و دل پر از استرس ما و اون سوراخ توی یخ های شیشه ی جلو که چشم من چسبیده بود بهش عجب تناقضی بود..
هرچی میگذشت دلسرد تر میشدم ینی میگفتم بیخیال دیگه این کار شکست خوردس... امشبم اگه تا صبح ادامه بدم بازم تموم نمیشه. تلاش در ناامیدی هم که کار هرکسی نیست.
پیچیدم تو اتوبان دیگه واقعا تصمیم گرفته بودم بیخیال اون پروژهه شم و این وسط صحنه های این فیلمه the shawshank redemption میومد تو ذهنم مخصوصا اونجاش که میگه Hope Is a Good Thing دیدم چقد ناامیدم و حتی نمیخوام دیگه تلاش کنم... فکر کردم امید یه چیزیه که از درون دل آدمو گرم میکنه مث همین بخاری که از درون داره یخای بیرونو آب میکنه... همونی که نداشتمش.
ولی گاهی قطر یخ رو شیشه انقدر زیاده که هیچ امیدی نمیتونه آبش کنه.. انقدر که برفپاککن ها زیرش دفن شدن و تکون نمیخورن...
یدفه یه ماشین پیچید جلوم اصلا دید نداشتم... جوری فرمونو دادم کنار که دستم خورد به برفپاککن رو حالت تند فعال شد یهو با یه صدای قرچ کل یخ رو شیشه رو از جا کند و پرت کرد کف اتوبان یخه خورد شد. برفپاککن با سرعت اینور اونور میرفت انگار داشت از خوشحالی میرقصید...
اصلا فکرشو نمیکردم ۷-۸ دقیقه بخاری(امید) از درون انقدر تاثیر داشته باشه
اگه اون ماشینه نمیدیچید جلوم هیچوقت اعتمادبنفسشو نداشتم که برفپاککن رو امتحان کنم.
صدای یهویی کنده شدن اون همه یخ همش با هم هنوز تو گوشمه!
گاهی ۷-۸ دقیقه امید تنها چیزیه که آدما لازم دارن که یه کوه یخ رو از جا بکنن و بکوبن رو زمین که هزار تیکه شه.
-----------------------
بعد از رستوران ۸-۹ نفر از بچه ها تا صبح رفتن دورهم بازی و اینا، من تنها برگشتم خونهی خودم تا خود صبح کارکردم و تموم شد. امروز جلسه عالی پیش رفت و فاز بعدیشو شروع کردیم.
Hope Is a Good Thing
- ۹۴/۰۹/۱۸