آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

همان است که بود

شنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۴، ۰۳:۵۰ ق.ظ

وقتی واسم فال میگرفت دستاش میلرزید... انقدر پیر شده بود که نمیتونست کتاب حافظ رو درست نگه داره.

قبلش نگام کرد و خندید.. با این که کم همو دیده بودیم انگار براش عزیز بودم. 

هیچ وقت نشده بود بشینیم و یه دل سیر گپ بزنیم... حیف از این همه تجربه که بخواد تا همیشه تو سینش بمونه و کشف نشه.

میگفت این کتابم یه کتاب مقدسه... میگفت همونجور که تو ارتش به مافوقشون احترام میذارن باید به این کتاب احترام بذارید.

بهم گفت نیت کن.

چشماشو بست و یه صفحه از کتاب رو باز کرد... اول خودش یه دور تو دلش خوندش و گفت: "به به !"

وقتی غزل رو میخوند صداش میلرزید... چشماش درست نمیدید. یه حسی میگفت وقت زیادی نداره.

چند نفر گریه کردن از دیدن اون صحنه. منم چشمام پر از اشک شده بود.


حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود گوهر مخزن اسرار همان است که بود
لاجرم چشم گهربار همان است که بود عاشقان زمره ارباب امانت باشند
بوی زلف تو همان مونس جان است که بود از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
همچنان در عمل معدن و کان است که بود طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید
زان که بیچاره همان دل‌نگران است که بود کشته غمزه خود را به زیارت دریاب
همچنان در لب لعل تو عیان است که بود رنگ خون دل ما را که نهان می‌داری
سال‌ها رفت و بدان سیرت و سان است که بود زلف هندوی تو گفتم که دگر ره نزند
که بر این چشمه همان آب روان است که بود حافظا بازنما قصه خونابه چشم
  • آقای مربّع

نظرات (۱۶)

پیری
چقدر میترسم ازش
به خاطر همین جوانی را در باغچه ام کاشته ام
پاسخ:
:)
هروقت فرصت بود باهاش حرف بزن. .قطعا چیزهای جالبی واسه گفتن داره

به به چه شعری ؛ ))
پاسخ:
فرصتی که سخت پیدا میشه... :)
  • مهراد فروتن
  • عجب شعری 
    فوق العاده بود 

    پاسخ:
    حافظ میگه: ممنون :))
    فضای امروز چه بغض آلود شد یه هو واسم :)))
    پاسخ:
    به این فکر کنید که چه آرامشی داشت اون آقا. 
    بعدش ما براش فال گرفتیم اومد:
    بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین :)
  • پریسا ایرانی
  • دلم یه آدم این مدلی میخواد 
    بی ادعا 
    پاک :) 

    پاسخ:
    یکی پیر ها. یکی بچه ها 
    خیلی پاکن انگار
    آه :(
    پاسخ:
    بابای جیجی :))
    به به...:-) 
    پاسخ:
    :)
  • خانم انار
  • خوش به حالش
    پاسخ:
    اوهوم
    چه نیتی داشتی با این غزل :/
    هم صحبتی با برخی سالمندان رو دوست دارم :))
    پاسخ:
    آره مخصوصا شوخ‌طبعاشون :))
    نیتم که ... :دی
  • صدرا ارجمند
  • :-(
    نمیدونم چرا امروز دلم گرفته اصن :"
    پاسخ:
    مال هواس. کی درست میشه؟
  • 😎😎😎BAHAR 😎😎😎
  • نیت جالبی باید کرده باشید :-)
    پاسخ:
    نیت سخت‌...‌ :)
    نیت چی بوده؟
    :)
    پاسخ:
    نگم دیگه :))

    دوست دارم یه شبه بیفتم بمیرم ولی پیر نشم.
    پاسخ:
    نمیشه گفت البته هنوز
    چه شعر زیبایی :))
    پاسخ:
    :) آره
  • نفس نقره ای
  • بوی زلف تو همان مونس جان است که بود..!
    پاسخ:
    :)‌ همان !
    عاشقان زمره ی ارباب امانت باشند..


    این کتاب مقدسه :)
    اون دست های لرزون هم..
    این آدما رو باید قاب کنی بزنی دیوار هی نگاشون کنی..
    پاسخ:
    :) اوهوم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی