آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

پست های ده دقیقه ای شماره ۱ - ۳۰ بهمن ۹۴

جمعه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۳۸ ب.ظ

چلنج امروز میتونه ده‌تا پست ۱۰ دقیقه ای باشه.


هنوز نمیدونم وقتی یکی ازم میپرسه خوبی؟  چی جواب بدم.

ته دلم که خیلی خوبه! برعکس همین ته دل تا چند وقت پیس خیلی بد بود.

انگار به قول این کتاب که امروز به دستم رسیده ته تهش کلمات نیستن که بیان کننده‌ی حق مطلب هستن، بلکه احساساتن.

ینی وقتی خوب نباشی هرقدرم از کلمات خوب استفاده کنی گند میخوره به قضیه و برعکس وقتی خوب باشی هیچیم که نگی چند نفر بهت تلگرام میدن و میگن: چقد حالت خوبه!


تنها کاری که من تو این یکی دو‌هفته واسه خودم کردم اینه که خودمو یکم بیشتر دوست داشتم.

داستان یک‌شنبه‌ی پیشو نگفتم براتون. یکشنبه ای که سوار ماشین شدم به قصد ترک تهران. ترک که  نه ! فرار!

خب شاید بگید چرا فرار؟ خودمم نمیدونم شاید یه دلیل مشخص نداره شاید یکی دوتا دلیل نمیدونم! 

ولی فکر کنم بشه گفت آرامشمو گم کردم. من زیاد آرامشمو گم میکنم. هر دفعه هم یه چیزی از این گم کردنه یاد می‌گیرم.

واسه همین نمیدونم بگم این گم کردنه خوبه یا بده!؟

سه دقیقه بیشتر وقت ندارم تند تر میگم. خلاصه رفتم تا کاشان نمیدونم چند ساعت رانندگی شد ولی نزدیک کاشان که بودم (میخواستم برم اصفهان) از خودم پرسیدم خب الان فرار کردی، این فرار مثل زدن یه دکمه‌ی pause میمونه که وقتی برگردی unpause میشه. خب بعدش چی؟

هرچی فکر کردم دیدم فرار دیگه بسه هرچیزی که هست که اون موقع حتی درست نمیدونستم چیه میخواستم باهاش رو‌به‌رو شم. قدم اول به دست آوردن یه حداقل آرامشی بود واسه سر و سامون دادن اوضاع.


خلاصه واسه خشک و خالی نبودن این سفر رفتم و یه آیس‌پک و یه آب‌هویج‌ بستنی مشتی زدم و تو مغازه با چند تا پیرزن و پیر‌مرد آشنا شدم که خیلی باصفا بودن. بعد از خداحافظی از اونا که به زور میخواستن بهم سوهان تارف کنن سوار ماشین شدم و برگشتم تهران.

شروع کردم به مرتب کردن خونه طی و جارو و ...

فرش خونه که شاید ۵ ماهه جمع شده یه گوشه رو پهن کردم و این قدم اول بود.

----------------

ببخشید که جواب دادن نظرا داره طول میکشه.


  • آقای مربّع