دوشنبه - ۳۱ خرداد ۱۳۹۵ - تجربه! - کارهای روزمره
یه کاری که ما، من و هماتاقیم واسه شاید یهسال و نیمه که داریم میکنیم، عمل به یه قرارداد احمقانس.
من خونه رو طی و جارو میکنم... شاید ماهی یبار! اون ظرفارو میشوره. شاید هفته ای چند بار.
و اینجوری من همیشه از زیر این کار در میرفتم.. ظرف شستن. و به خیال خودم چقد کیف میکردم که ظرفنمیشستم و چقد من زرنگم !
وقتی دورانی سخت شروع میشه اولین چیزی که آدمای کار درست و با تجربه بهت میگن اینه که: "به هر قیمیتی شده حتی اگه اونقدرا هم شاد نیستی، از کاریای روزمرت غافل نشو. اگه مثلا همیشه دوشنبه ها پیراهنتو اتو میزدی، هنوز هم این کارو انجام بده."
ولی من حتی خیلی از کارامو تو حالت خوبم نمیکردم و از یه حس بزرگ محروم میموندم: حس انجام دادن!
میگن هربار که یه کاریو انجام میدی یه هورمونی تو بدن ترشح میشه که اصن وجود آدمو حال میاره :)) که یه کاری رو هرچند کوچیک انجام دادی که میتونی هنوزم کاری کنی.. حتی کارای روزمرت، مثل ظرف شستن.
سرتونو درد نیارم ... تجربهای که دارم ازش حرف میزنم اینه که این کارای خورده ریز همین ظرف شستن روزانه، همین اتو کردنِ لباس... همین مسواک و نخدندونِ آخر شبها لازمن. حیاتین! از دو جهت..
اول این که هربار انجامشون میدی یبار دیگه میبینی که داری انجام میدی. داری از پس خودت و کارات برمیای... به زبود علمی تر اون هورمون حیاطی ترشح میشه!
دوم هم این که هروقت زندگی از دستت میخواست در بره همینا هستن که مثل گیره هایی میشن که نمیذارن جریانِ باد همه چیزو با خودش ببره.
و یه چیز دیگه هم که الان یادم اومد اینه که وقتی ظرفای خونهی منو یکی دیگه میشست که شاید کمترین وقتشو اینجا حضور داشت، هربار که میخواستم یه دستی به سروگوش زندگیم بکشم یا اصلا از جا ظرفی استفاده کنم، باید منتظرِ اون میموندم تا ببینیم که سرش خلوت میشه یا حال داره که بیاد ظرفای منو بشوره...
حتی تعریف کردنش هم خجالت آوره.
:)
- ۹۵/۰۲/۰۱