جمعه - ١٨ تیر ١٣٩٥ - عصر - بال کافه ی دوست داشتنی
چم داره میشه؟ از همه عالم و آدم داره بدم میاد رسما،
از فکرای اینروزام بخوام بگم این که داره زورم میگیره، زورم میگیره از این که انگار دنیا داره حول روابط جنسی میچرخه، و خودمم از این دنیا جدا نیستم.
هرجا میرم بحث همینه هررررجا میرم ارزش همینه، نه این که من یه فرشتهی پاکی باشم که از این حرفا به دورما ! نه! اتفاقا این که منم جزو همینام دردو بیشر میکنه،منم تایم زیادی از زندگیو صرف این چرت و پرتای ذهنی میکنم همین دیشب داشتم فکر میکردم که ای کاش کلا این قضیه ای به نام اینجور روابط وجود نداشت،
شاید اونجوری آدما بیشتر خودشون بودن،
ینی الانشم خودشون هستنااا ولی خودی که اقلا من دوست ندارم.
این که خودمم اسیر این هورمون هستم و زووووورم تاحالا درست حسابی بهش نرسیده انقد عصبانیم کرده،
یه چیز میگم ولی نخند😜، کاش خواجه بودم اصلا! اگه خواجه بودم با خیال راحت میتونستم به پیشرفت خودم برسم، میتونستم دنیارو بگیرم اصلا...
موضوع دومی که حسم میگه یه ریشه های تو این قضیه داره (که البته شایدم نداره و صرفا یه حس غلطه) اینه که حالم از همه داره به هم میخوره!!!!
با همه دعوام شده یا مشکل دارم،
اصلا حوصله ی اکثر ادمایی رو که اقلا یه بازه ای از زمان جزو نزدیکام محسوب میشدنو ندارم
انگار یه ریشه ای یه چیزی خرابه که از این ریشه ی خراب داره یه جنگلتو زندگیم سبز میشه!!
تا مرز این که از سر ضعف کارای احمقانه تو زندگی انجام بدم پیش رفتم
وخب خوشبختانه به موقع فهمیدم،
و سرتو درد نیارم دیگه الان اومدم اینجا که اون ریشه ی لعنتیو پیدا کنم.،،
بازم مینویسم
- ۹۵/۰۳/۰۱