شنبه - ۱0 تیر ۱۳۹۵
امروز توی لابی دانشکده داشتم رد میشدم اصلا بیهدف رفته بودم دانشگاه.. میخواستم بیام سمت ماشین که برگردم و برم واسه خودم تنهایی بگردم... یدفه چند تا از درسخون ترین بچه های دانشگاهو دیدم که با هم یه درس خیلی سخت از یه رشته دیگه رو برداشتیم. درسه حتی از لیسانس بیشتره .. ینی مالِ ارشد-دکتری هست.
من همیشه به نظرم اینا خیلی آدمای خفنی بودن واقعا هم هستن ... همه کلاساشونو میرن .. چند تاشون همزمان دوتا رشتهی دیگه میخونن و خلاصه خیلی خیلی خاصن.. ینی جزو تاپ های شریفن. من از اون طرف اصلا رابطهی خوبی با کلاس و استاد ندارم... مثلا میتونم بگم از ترم دو به بعد دیگه کلاس نرفتم :))))
همیشه درسامو شب امتحان خوندم و پاس کردم و وقتی به اینا میرسیدم اصلا از نظر علمی اعتماد به نفس نداشتم.
ولی همیشه واسم سوال بود وقتی من درسارو یه شبه میخونم و میفهمم و پاس میکنم پس چرا اینا ۵-۶ ماه واسش میرن کلاس و تمرین میدن و فلان؟ اگه میشه یه کاری رو یکی دو شبه کرد که من میکنم، چرا اینا هم یکیدو شبه نمیکنن؟
امروز دیدم که اینا میخوان شروع کنن واسه امتحانِ پایانترمِ سه روز دیگه بخونن.
منم که کاملا شانسی دیدمشون قرار شد بشینیم با هم بخونیم... و دیدم که من دارم خوب میفهمم! با این که من کلاس نرفتم، مخصوصا یه جاهایی رو اونا نمیفهمیدن و من واسشون توضیح میدادم!
این که میدیدم ذهنم هنوز چقدر قوی و آمادس... این که به روش خودم زندگی میکردم و هنوز انقدر خلاقیت و آمادگی ذهنی تو خودم حس میکنم که به راحتی میتونم از درسخون ترین دانشجوهای شریف جلو بزنم، قشنگ ترین حسِ امروز بود.
ولی وقت گذروندن با این آدمای به اصطلاح شاخ یکیم آدمو نگران میکرد. همشون میدونستن با زندگیشون میخوان چیکار کنن. دوتاشون تا یه ماه دیگه راهی آمریکا بودن و سهتا دیگشون یهسری پروژه های خفن تو ایران استارت زده بودن. منم یه کارایی کردم و دارم میکنم اوضام خوبه! ولی همیشه شک داشتم هیچوقت واسه کارام دلم قرصِ قرص نبوده... مثلا همین ایران موندن.. نکنه بعدا پشیمون شم از موندنم؟
یا حتی گرایشی که واسه ادامه تحصیل میخوام انتخاب کنم..
تصمیم گرفتم تو اولین فرصت بشینم یکیم با خودم سنگامو وا بکنم. ینی مثلا فکر کنم مهم ترین چیزی که تا یک سالِ آینده میخوام چیه؟
تا ۵ سالِ آینده چی؟ چیه که میتونه انقدر واسم مهم باشه که تا پای جون واسش تلاش کنم، کم خوابی بکشم، عرق بریزم؟ :)
بعدشم که اومدم خونه که یه استراحتی کنم و چون روزو خوب شروع کردم و خوب کارامو پیش بردم تصمیم گرفتم کارای عقب موندمو هم انجام بدم. شبم میرم ورزش و شاید بعدش برم یجا مهمونی..
اینکه روزیرو که میخواستم اینقدر مفت تلف کنم بره رو به شکلی کاملا مفید و درسی دارم میگذرونم، این که دیدم چقد خوبه که تقریبا لایفاستایلِ خاصِ خودمو دارم و این که ذهنم هنوز تو اوجِ آمادگی خودشه.. اینا حسای خوبِ امروز بودن. که البته امروز هنوز ادامه داره.
- ۹۵/۰۳/۰۱