شنبه - ۱۲ تیر ۱۳۹۵ - ظهر
یه قدمِ دیگه یبار دیگه یجور فرصت واسه یادگرفتن و بهتر شدن. آخرین و سخت ترین امتحان..
میخوام یه چیزی رو تجربه کنم! میخوام از خیلی ها بهتر شم ... میخوام به خودم ثابت کنم ذهن نامحدوده.
اصلا درس درباره همینه. ذهنِ نامحدود... دریایی از نرون ها، هزاران شبکه..
قابلیتِ یادگیریِ آدم بینهایته..
من میخوام باورش کنم که ذهن نامحدود تر از این حرفاس..
امیدوارم بعد از این امتحانا هم بتونم باز تو این زمینه کاری کنم... این قبلی ترین آرزوی منه شاید.. خوندن و فهمیدن و تحقیق کردن روی مغز..
از ته دل ترین آرزو خیلی حرفه ها..
امیدوارم یه روزی یه جایی تو زندگی بتونم تو این زمینه فعالیت کنم.
من حسش میکنم... فقط حسش میکنم که ذهن خیلی خیلی خیلی قوی تر از اونیه که بشر تا اینجای تاریخ فهمیده.
من حسش میکنم که از کثرِ قابلیت های این ابزارِ خفن بلد نیستیم استفاده کنیم. نیاز به هیچ دستگاهی هم نیست..!
:)
راستی حرف زدن با کریم امروز خیلی جالب بود. این همه تلاشش این همه علاقه و شور و passion. آدمو سر حال میاورد!
این که هم عاشقِ علم بود و هم عاشقِ بازار و تو جفتشم داشت میتونست! داشت پیش میرفت. این بود که حالمو جا میاورد :)
امیدوارم... شاید از ته ته ته ته دلم.. امیدوارم که بتونم منم اینجوری پیدا شم. اینجوری تو حرکت و تو مسیر باشم.
قبل از همهی اینا آدم باید حالش خوب باشه. این پیش نیاز ترین چیزِ ممکنه.
و من تازه دارم حال خوبی رو یاد میگیرم. تازه دارم با کیفیت زندگی کردنو یاد میگیرم :)
و این قدمِ منفی یک بود!
- ۹۵/۰۳/۰۱