پنج شنبه - ۱۰ تیر ۱۳۹۵ - خیلی بامداد! - صدای غلطک : )
شنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۵۸ ق.ظ
راضیم از این که امروز ۴:۳۰ بیدار شدم...
راضیم که واسه خودم یه صبحونهی مشتی درست کردم... مشتیا!!
راضیم که سرِ صبحونه دربارهی دوسهتا از ویژگی های فوقالعاده از مغز انسان سخنرانی های کوتاه نگاه کردیم و یبار دیگه یادم اومد چقدر ما آدما خفن میتونیم باشیم!
راضیم از این که بعدش ۷صبح زنگ زدم دوستی که دیشبش نخوابیده بود رو راضی کردم باهام بیاد کوه! و سه - ۴ ساعت کوهنوردی کردیم.. اون بالا کلی شاهتوت پیدا کردیم...
بعد بردیم وسطِرودخونه ... پاهارو زدیم تو آب یخخخخ عکس گرفتیم و خوردیمشون.
راضیم که بعدش اومدم خونه و باز غذای خونگی خوردم... راضیم که تازه زدم بیرون و بعد از کلی تو خونه بودن این چند روز عکاسی کردم...
یه عکسِ عالی گرفتم:
راضیم که بعدش تازه رفتم پیش دلبر... به پگاه میگم دلبر :)
با هم گشتیم و حرف زدیم... بعد انقد خسته بودم رو پاش خوابم برد!... گذاشت نیم ساعت خوابیدم و بعد بیدارم کرد.. اومدم خونه ..
کلی غذا و میوه اینا از دلبر گرفتم واسه تو یخچال.. نونم گرفتم ظهر واسه صبونه فردام.
راضیم که بعدش رفتم یکم بدنسازی...
کیف میکنم که همونجور که همیشه دوست داشتم واسه خودم قبل خوابم یه نوشیدنی گرم درست کردم... دارم رادیو گوش میکنم و این متنو مینویسم :)
هنوز زوده که بگم اوضا درستِ درست شده. ولی میخوام تا میتونم شادی کنم از همین پیشرفت!
و حالا خسته و کوفته آمادهی اینم که بعد از این متن برم بخوابم ...
از مرحلهی شروع دراومدم.. دارم وارد قسمت سختش میشم.. رو غلطک افتادن..
دیگه داره واقعی میشه. وقتی یادم به یه ماه پیش میفته مو به تنم سیخ میشه. اون من نبودم.
سفت گرفتم افسارِ زندگی رو... شل نمیکنم چون با تک تک سلولای بدن قدرشو میدونم..
قدرِ همه چیزی که الان هست..
پر از تجربه، پر از انرژی و مهم تر از همه پر از امید :)
- ۹۵/۰۳/۰۱