چهارشنبه - ۲۳ تیر ۱۳۹۵ - بامداد
یادم باشه بنویسم از امروزم..
که فهمیدم تارف و لطف که نباید از یه حدی زیاد تر بشه و اگه میخوای یکیو مثلا تا یجا تو مسیرت ببری دیگه نمیخواد تا خود خود مقصد ببریش(در صورتی که راه خودت خیلی دور شه)..
یا اگه میخوای یکیو تا یجایی برسونی نکنه خیلی منتظرش بمونه که بیاد و خودت به کارات نرسی..
از این که چقدر راحت میشه آدرم دوست داشتنیای بود و تو دل آدما جا باز کرد... کافیه از یکی که میبینیش بپرسی اهل کجایی مثلا میگما! یا از این حرفا... دبیرستان کجا بودی.. صحبتای آقای شهرابیو میگم :)
دیگه امروز یه سری آدم بودن که میخواستن جلو یکی جلب توجه کنن... فهمیدم هیچوقت نباید آدم بخواد خوشو به زور بامزه و بانمک جلوه بده که بدتر میشه... آروم و متین که باشی یهوی یه حرفی میزنه که رسما حرف حسابه... مثل پارامتر بتایی که من خیلی خوب امروز پیشنهاد دادم..
تجربه... من واسه یه کاری ۲۰۰۰ خط کد نوشتم و ۶-۷ خطشو دادم یکی دیگه نوشت... اون شخص جوری این ۶-۷ خط رو داره همیشه ازش حرف میزنه و میگه (کدی که زدم!) که انگار همه کارشو اون کرده... تجربه شد که کاری که میکنی رو درست و کامل بکن!
امروز یه تجربهی خیلی مهم دیگه هم داشت... درست رانندگی کن... زندگی به مو بنده.
امروز شاید بالای ۱۰ بار نزدیک بود تصادف بدی کنم! عجیب بود... انگار یکی هوامو داره.
خلاصه درست رانندگی کن..
اممم آها! دست به جیب شو... خرج کن
مخصوصا واسه خودت، مخصوصا واسه عزیزات!
آخر هم این که هیچوقت دعوا نکن. هیچ پلی رو خراب نکن. کسی که امروز باهاش خوب نیستی شاید ۵ سال دیگه چشم تو چشم شدین... که من امروز شدم بعد ۴ سال.
بیشتر از روزام مینویسم.. این یه تست ایده بود
- ۹۵/۰۳/۰۱