چهارشنبه - ۲۳ تیر ۱۳۹۵ - بامداد - بیا ریحون بخوریم!
شنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۸ ق.ظ
این که چند روز پیدام نبود چون تو سفر بودم...
ولی حرف و عکس و گفتنی زیاده!
الان که مینویسم دو روزه نخوابیدم و جنازم...
کلی حسای کوچیک کوچیک جمع کردم که واست بگم.
فعلا میخوام برم بخوابم! روزا جوری شده که بیش از ۱۰ تا لحظه واسه انتخاب وحود دارن و من همیشه از کم هیجان ترینشون عکس میگیرم.
بذار با یه عکس از روز دوم سفر شروع کنم...
خوابیدن زیر آسمون!واسه خودم تخت و اینا بردم تو حیاطِ یه خونهی ویلایی و ... حس بیرون تو فضای خوابیدن و نگاه به آسمون منو دیوونه میکنه.
یه عاااااااااااااااااالمه از این صحنه ها که تو سفر نتونستم ازشون عکس بگیرم و بنویسم... امروز رسیدم تهران.
رفتم عکاسی... یه پروژه جدید شروع کردم(تحقیقاتی) و یجا هم کار پیدا کردم(تجاری). بعد عصر رفتم بیرون با خانوم و عکس گرفیم و رفتیم خرید و اینا.. اون مهمونی دعوت بود. من اومدم خونه افتادم به جونِ خونم. گردگیری و جارو و ظرف شستن و کف سابیدن و اینا... خونه شده دسسسسته گل! برق میزنه. بعدشم یه لیوان چایی و یه بیسکوییت جای شام:)
۲ روزه نخوابیدم کل دیشبو تو جاده بودم.
تو جاده تو کویر میزدم کنار ماشینو خاموش میکردم هییییییییچ نوری نبود هیچی. از ستاره ها عکس میگرفتم آسمون پرررررررر ستاره... واسه خودم چایی میریختم تصمیم میگرفتم که زندگیمو چجوری بهتر کنم؟
یه عالمه تصمیم یه عالمه ایده... فکرامو مینویسم یجا.
کلی کار میشه کرد با زندگی... یه مثال ساده :))
تصمیم گرفتم سبزی خوردن به زندگیم اضافه کنم!
کی گفته دانشجو باید سفرهی غذاش ساده باشه؟ از فردا میرم ریحون میگیرم واسه خودم پاک میکنم و میذارم تو یخچال... میدونی؟ همین چیزای سادس که زندگی رو زندهگی میکنه..
فردا مثلا قراره باشگاه رو شروع کنم... یکم بدنسازی بعدشم استخر..
دیگه زیاد حرف زدم...
یه دنیا خبر تو راهه!
- ۹۵/۰۳/۰۱