جمعه - ۱۵ مرداد ۱۳۹۵ - شمالِ یهروزه
با این که شب قبلش ۲:۳۰ خوابیده بودم،۴:۳۰ صبح بیدار شدم دوش گرفتم، یه فلاسک پر چایی درست کردم.
یه کیف پر از لباس زاپاس و وسایل ضروری، دوربین، سهپایه، همه دم در آماده.. هوا هنوز روشن نشده بود رفتم که لباس ورزشی راحتی بپوشم واسه تو جاده که هرچی گشتم شلوار مورد نظر پیدا نشد که نشد. واسه همین ۲۰ دقیقهای دیر رسیدم که اخم های دلبر را درپی داشت.
یه هفتهای بود که یهسری مهمون ناخونده از شیراز داشتم.. اونا هم گفتهبودن که میخوان به مناسبت تولد من باهامون بیان تا شمال خلاصه گازشو گرفتم تا پارکوی که قرارمون اونجا بود... زدیم به جاده چالوس.
صبونه تو جاده چالوس و دم و دیقه توقف های بین راهی به بهونهی چایی یا قهوه یا ناهار حتی در مواردی قلیون !
سیاهبیشه که ابرا از نزدیکی زمین رد میشدن. جاده پر از ابر شده بود.. هوا سرد سرد سرد بود.
رسیدیم به شمال اما واسه کنار دریا رفتن زود بود رفتیم سمت جنگل.. عجب هوایی و عجب جایی. با این که هممون کمخوابی داشتیم ولی خسته نبودیم. تو جنگل وقتی یه جای دنج پیدا کردیم و همه خوابیدن من تازه مشغول عکاسی شدم. یه نور خاصی داشت اصن انگار برگای درختا مثل یه فیلتر نوری عمل میکردن.. باورنکردنی بود!
بعداز استراحت همگی رفتیم کنار دریا غروب آفتاب از اونجا دیدنی بود. یه لیوان چای هم که دیگه کاملش کرد.
هوا که تاریک شد حدود ۹ یا ۹.۵ شب بود که راه افتادیم واسه برگشت. آخرای جاده بارون گرفت هوا رسما سرد شده بود تو مرداد.
نزدیکای ۳:۰۰ صبح دیگه رسیدیم خونه.
شمال یهروزه! روز تولدی که همیشه یادم میمونه.
- ۹۵/۰۵/۱۵
8 و 9 هم همینطور
و 6
:)