جمعه - ۲۲ مرداد ۱۳۹۵ - قبلِ این که تو بفهمی پروسه شروع شده!
طرف بیستودوسال از زندگیشو به فنا داده.
حس میکنه تو این مدت کاری نکرده، هیچ پیشرفت و یا achievement قابل توجهی نداشته.
تو دلش زیاد خودشو سرزنش میکنه که چرا مثلِ آبِ یه رود ساکنم؟
شاید حتی واسه یه مدت طولانی درجا زده باشه...
خلاصه در کمترین درجهی رضایت از خودشه.. غافل از این که درعوض دنیایِ درونو ساخته : )
اینهکه اونقدرا هم نمود نداره، معمولاهم اون آخرا یهو توی یه زنجیرهی عجیبی از "لحظهها" اتفاق میفته.
آرهآقا پیشرفت، اونم از نوع درونیش، از نوعِ نماییِ گسستس (exponential discrete) و از مدتها قبل با یه اتفاق خودآگاه یا ناخودآگاه تو وجودت جوونه میزنه.
ینی ممکنه تو اون down ترین حالت زندگی و روحیت باشی غافل از این که پروسهی پیشرفت، مدتهاست که شروع شده و در حالِ پیشرویه..
------------------------------------------
پ.ن: حرف زدن سخاوت میخواد. مرحله به مرحله نوشتن سخاوت میخواد. این که بری بازیو تموم کنی آخر بازی بیای بنویسی من تونستم با این که سخت بود ولی من خیلی خفنم و اینا به درد کسی نمیخوره.
اگه میخوای بنویسی اتفاقا اونجاهایی که گند زدیو بنویس. اونجاهایی که حالت به هم میخوره اونجاها که در مسیرِ رسیدنی. اوناس که ارزش خوندن داره.
- ۹۵/۰۵/۲۲