پنج شنبه - ۱۳ آبان ۱۳۹۵
توی هر سطحی از زندگی میتونی دچار روزمرگی شی.
وقتی اسمِ روزمرگی میاد شاید همه زندگیِ کارمندی رو تجسم میکنن که یه کتِ خاکستری تنش کرده و اکثرِ وقتشو پشت میزی میگذرونه که پره از کاغذای شبیه به هم و پرونده و شاید در بهترین حالت یه استکان چایی با دوتا دونه قند اون گوشهی میز.
ولی دیدم حتی جهانگردهاییرو که از روزمرگی مینالیدن. روزمرگی به انجامِ کارای روزمره ربطی نداره و سرزندههم به کسی نمیگن که هیچ دو روزیش شبیهِ هم نیست!
روزمرگی ینی این که هر روز یه سری احساسات محدود رو تجربه کنی و هیچ ربطی به کاریکه داری روش وقت میذاری نداره.
سرزندگی مثل همون شعلهی کوچیکِ شمعکِ بخاری و آبگرمکنه، با این فرق که تو دلِ آدمه، منتظره که به فرمانِ تو شعلهور شه!
شعلهیِ دلت که روشن باشه،
که روشن نگهش داری،
"همیشه" حسِ چتربازی رو داری که آمادهی پرشِ،
حتی اگه کارمندِ خاکستری پوشِ همیشه پشتِ میز باشی :)
روزخوش
- ۹۵/۰۸/۱۳