آواز سال نو
دوشنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۴۰ ق.ظ
همونجوری که وش گفت این شاید آخرین نوشتهی سال 95 شاهینه. همونی که روزخوشه!
یک سال دیگه هم رفت و چقدر چیز با خودش آورد.
میدونی شاهین؟ خسته نباشی :)
تو تونستی واقعا امسال پرفکت بودن رو تجربه کنی... تونستی بزرگ بودنو تجربه کنی. یادم نمیره چه شبا و چه روزاییو گذروندی که هم اوج لذت و شادی بودن و هم اوج غم و تنهایی.
سالی که فرشته کوچولو رو از دست دادی، سالی که دوستای زیادیرو پیدا کردی..
سالی که تو چند تا حرفه تونستی یکم بهتر شی تعامل با آدمارو یاد بگیری... سالی که اعتمادبنفسو بتونی تمرین کنی و شاید کنارش یکم بزرگشدن رو. امسال اپلای کردم.. امسال فهمیدم میخوام آیندم چجوری رقم بخوره.. امسال فهمیدم چیزایی که از دور واسم بزرگ بودن چقد دستیافتنی تر از چیزین که به نظر میان. امسال شاید به هرررچی میخواستم رسیدم آره حرف گندهای دارم میزنم ولی واقعا همینطوره. شرایطی بود که از دور به خودم میگفتم میشه ینی من تجربش کنم؟ میشه من فلان جا باشم؟ میشه کنار فلان شخص باشم؟ ولی جوری بهشون میرسیدم که خودم باورم نمیشد.
چند جا کار کردم.. امسال درآمد خوبی داشتم. امسال بیشتر از هر سالی با آدما تعامل داشتم... امسال خیلی کوه رفتم..
بازم میگم شاید امسال حقش بود که بیشتر ثبت بشه. ینی روزایی میگذشت که آخر روز باورم نمیشد واقعا این زندگی منه.
جالب بود با نوشتن این پست و مرور فقط چندتا از کارایی که از 95 یادم بودن (که البته فقط بخشیشون بودن) منی که فکر میکردم از خودم خیلی دلخورم، فهمیدم که نه! اتفاقا در کل میتونم بگم که از خودم خیلیم راضیم..
میگن با احساساتت رفیق باش. وقتی احساساتت سیگنال منفی بهت میدن باید ببینی کجای کارت میلنگه .. من تو به دستآوردنها خیلی خوب عمل کردم... ولی تو نگهداشتنها نه.
نه تنها تو نگهداشتنها ضعیف بودم، توی از نو ساختنها هم تعریفی نداشتم. ینی برخلاف شعارایی که میدادم و میگفتم "آسون شکست بخورید" خیلی شکستو سخت میگرفتم. من همیشه قضایارو سخت گرفتم.. همه هم بهم میگفتن.
الانم نمیخوام که به واسطهی سال نو کلی تصمیم بگیریم که فقط چند روز بخواد دووم داشته باشه. ترجیح میدم یکم سنجیده تر عمل کنم..
چون ایندفعه دیگه واسم جدی تر از همیشس.
مربی میگفت همیشه همینه. قانونش اینه که قبل از این که بخوای دستآورد عظیمی داشته باشی یه مدت باید سکون رو تجربه کنی. جوری که بتونی خودتو یکم بیشتر بشناسی به یه آرامش نسبی برسی.
من یه طوفانو میتونم بگم رد شدم. و این که آره مثل همیشه خوب شدن توی یه لحظه اتفاق میفته. این که میگن زمانش برسه معنیش این نیست که دست روی دست بذار و هیچ کاری نکن، نه اتفاقا به هرررر دری که میتونی بزن. ولی اون خوب شدنه فقط توی یه لحظس.
خلاصه که بعد از چندین ماه آرامش دارم. آرامش داشتن با خوب بودن اوضاع فرق میکنه البته.
آرامشمو پیدا کردم، عجلهی خاصی هم ندارم. فقط آمادم واسه قدمای خیلی بزرگ.
یقین دارم خبرای بزرگی تو راهه.
قدم اولو هم خوب میدونم چیه : )
- ۹۵/۱۲/۳۰