نامههایی به یک دوست - شمارهی ۲
سه شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۲۸ ب.ظ
سهشنبه ۲۵مهر - ساعت ۹ شب
امروز به مراتب حالم بهتر از تمام دوهفتهی گذشته بودم. شاید چون همین که شروع کردم و باز دارم به تو مینویسم و دلم میخواد چیزی واسه گفتن داشته باشم... ولی یه اتفاق دیگه هم افتاد.
دیشب آخر وقت بود شروع کردم ایمیلای قدیمیمو بخونم. همونایی که میگفتم یه روز میخوام داستان موفقیتم باشه! همونایی که میخواستم چاپشون کنم...
همرو یه دور خوندم خیلی واسم جالب بود واقعا احساس پیشرفت میکنم تو این یهسالونیمی که از اون ایمیلا میگذره.
یه ایمیل بود که حتی ریپلای هم نکرده بودی... خوندن اون خیلی حالمو خوب کرد.
این بود.
این بود.
یادم اومد که اولا چقدر بهتروبهتر و بهتر دارم با شرایط کنار میام، یادم اومدم که اگه جایی هم خراب کردم خب به دلیلی بوده... ینی تو اونو یبار دیگه بخون! از آدمی با این سطح زندگی چه انتظاری میشه داشت؟
همه میدونن من خیلی کم حافظم اصلا یادم نبود که خب بابا اگه در گذشته جایی ضعیف عمل کرده بودم خب دلیلی داشته مگه نه؟ اصن ضعیف در قیاس با چی؟ شاید در مقایسه با خودم اتفاقا خوب هم عمل کردم.
- عجیب در تلاشم که از داشتههام استفاده کنم. و فکر میکنم خوب تونستم از پسش بربیام.. خدا میدونه با این ابزاری که دستم دارم چه کارایی که نمیتونم بکنم. مهمترین ابزار ولی دانشه.
دانشی که من از خودم دارم.. اگه بدونی من چه وقت و انرژی ای صرف شناخت خودم کردم.. اونم خودی که تو اوج تغییر و بزرگشدنه.
هزاران صفحه و هزاران خط نوشتهشده یا تایپشده و همهی اینا باید یروزی بهدردم بخورن. این بود که یکم فکر کردم... خب من الان چی بلدم؟ یا بهتر بگم از چیزایی که بلدم چجوری میتونم الان استفاده کنم و محکمتر و مرتفع تر از همیشه اوج بگیرم؟
حتا نیازی نبود یادداشتامو زیرورو کنم دنبال جواب.. چیزی که با جونودل کشفش کرده باشی تو وجودته.
چی میتونم به خودم و حتی به بقیه هدیه بدم؟
یه دستورالعمل! آره خودش بود.. من ادعا میکنم که شاید هزاران بار از جا بلند شدم و اوووووج گرفتم..
درسته که خب تقریبا هر بار با مغز زمین خوردم :)) ولی فکرشو بکنم اگه از هرکدوم از این سقوطا یه چیزی یاد گرفته باشم چه جعبهابزار کاملی الان دارم!
- من تاحالا اینقدر به خودم نزدیک نبودم.
- من تاحالا اینقدر رو پای خودم نبودم.
- من تاحالا اینجوری به مرزهام حملهور نشده بودم.
- من تاحالا انقدر بدنم سالم و آماده نبوده!
- من تاحالا انقدر "باتجربه" نبودم.
- من تاحالا انقدر طعم "تونستن" رو نچشیده بودم.
- من تاحالا انقدر خودمو بلد نبودم..
- من تاحالا انقدر أدمای مشتی و با پتانیسل دوروبرم نداشتم.
- من تاحالا انقدر آزادی نداشتم!
.
.
- خلاصه که من در بهترین و کاملترین حالتیم که تاحالا بودم، خدا میدونه که چه عمارتی میتونم باهاش بسازم.
چه کلکسیونی از پادزهرای مختلف دارم! هر بار که پریدم و اوج گرفتم بیشتر تونستم بالا باشم و خیییییییییییییلی نزدیکم به اونجایی که بتونم دیگه نگران سقوط نباشم.
خلاصهی بحث این که من "پریدنو" خوب بلدم! خیلی هم خوب بلدم. نه تنها اینو فهمیدم بلکه مشکلو هم پیدا کردم... مرحلهی بعد واسه من کارکردن روی "نگهداری" محسوب میشه. تای اینجای مسیری که من هستم فکر کنم میتونم هرچی که بلدم رو توی چند خط خلاصه کنم.. اول واسه خودم، دوم واسه بقیه.
۱- فقط بخواه که خوب شی، تو دلت بگو تمومه و وقت پروازه.
۲- حتی اگه شده موقتا، هر حسی که داری از خشم بگیر تا غم رو خاموش کن. این باعث میشه واقعبین باشی.
۳- به جایی که میخوای بری نگاه کن! نه جایی که هستی. روتو بچرخون
۴- مقصد رو به وضوح تصور کن. مهمتر از اون... خودتو اونجا تصور کن.
۵- مثل شماره ۲- ذهنو از هرگونه فکر مخرب یا به دردنخور حفظ کن.
از حسرت گذشته بگیر تا نا امیدی.. کافیه هربار که مچ خودتو گرفتی یه بشکن بزنی مثلا.
۶- هر روز چند بار مقصدو تصور کن. یادت باشه انقدر عمیق باشه که تو مسیرهای نورونهای مغزت حک بشه. یادت باشه مغز فرق بین تخیل و واقعیت رو نمیفهمه، اینجوری بهش الگو میدی.
چی جلوتو گرفته که بهش برسی؟
۷- موانع رو مخصوصا موانع ذهنی رو بردار. مثلا من فکر میکردم سیگار عامل ورزش نکردنه ولی فهمیدم این واقعا درست نیست! حتی ثابت شده سیگار قبل ورزش خوبه! چیزیو باور کن که به نفعته.
۸- زیاد فکر نکن!!!!
فقط ببین.
مقصدو ببین..
حتی مهم نیست کجای راهی، فقط مقصدو ببین.
و مثل ۷ موانعو رفع کن.
۹- دو حالت داره.
چیزایی که تو مقصد میبینی یا در یه لحظه و فوری میتونن اتفاق بیفتن (مثل عادت به لبخند)
و یا تدریجی هستن و به مرور میشه بهش رسید (مثل ۹۰ دقیقه دو استقامت)
فقط شروع کن!
مهم نیست از کجا فقط شروع کن!
۱۰- همچنان ذهنت رو مقصد فیکس باشه و هرگونه آفتی رو نابود کن.
وقت شروع مرحلهی جدید به اسم نگهداری میرسه.
۱۱- وقت ساختن هویت جدیده.
بذار هویتت بر اساس گذشتهی نزدیکت باشه همین شخص در حال پیشرفت!
بذار هویتت تو مقصد جا بشه.
خودِ جدیدتو بشناس و باور کن.
۱۲- نقاط حساس و پرخطر رو بشناس و واسشون آماده باش.
از گذشته یاد بگیر به شکستهات رجوع کن.
یه پادزهردونی داشته باش.
۱۳- لغزش رو گندش نکن. شکست جزئی از مسیره.. همیشه یادت باشه
اولا: ذهن از تجربه قویتره
دوما: خیلی وقتا لذتهای لحظهای نمیآرزه به شوق تو قله بودن.
۱۴- هر روز حداقل یه چیزی رو یکم بهتر کن. مخصوصا چیزایی که تو ۹ شروع کردی.
۱۵- به خودت جایزه بده..
خودتو هم دوست داشته باش.
خودتو هم دوست داشته باش.
۱۶- با عشق زندگی کن!
حس سرباز خط اول جنگو داشته باش.. با هیجان زندگی کن.
بذار حتی نور خورشید یا برگ درخت حالتو خوبتر کنه.
به اینجا برس!
پایان.
از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو...
"حافظ"
- ۹۶/۰۷/۲۵