پیشقزقاول
شاهینِ آینده، سلام.
امیدوارم حالت خوب باشه و منو به خوشی یاد کنی.
فکر کنم باید شروع کنم از این بهبعد بیشتر واست بنویسم که شاید اینجوری بتونی منو بهتر دوست داشته باشی.
۲۳ آذر ۹۶،
من در شرایطیم که سیگارو ترک کردم. یکی دوبار لب زدم و حتی الانم که خونهی عطا هستم روی میز هست ولی دیگه دلم نمیخواد. در شرایطیم که حسابی چاق و تپل شدم، انقدر استرس دارم که موهام حسابی ضعیف شدن و شوره میزنم.. پوست سرم زخمه و ملتهب. یه ریزه احساساتم فوران کرده که هنوز خودمم درکش نکردم که چیه...
ثبتنام کنکور و ددلاین اپلای و تافل همگی یکشنبهان. دوشنبه هم میانترم vlsi و فرداشم کوییز یک نمرهای AI.
دوباره خوابم به هم ریخته و تا ظهر میخوابم و همون چرخهی مزخرف که میدونی... مثل همیشه دلم میخواد فرار کنم. باهاش مواجه نشم... خوب میدونی چی میگم نه؟
اومدم اینجا که بهت بگم آره شرایط اینه. و از اون وقتاییه که باید تصمیم بگیرم... هوشمندی یا ترس؟
من از خودم راضیم اگه صبحا قبل از ۹ بیدار باشم..
من از خودم راضیم اگه روزی ۹ الی ۱۲ ساعت درس بخونم
من از خودم راضیم اگه غذای سالم بخورم..
من از خودم راضیم اگه همون غذای سالم رو به اندازه و حتی کمتر بخورم.
من از خودم راضیم اگه به سادگی شاد باشم :)
من از خودم راضیم اگه همچنان چیزایی مث سیگار یا ... رو واسه خودم گنده نکنم.
من از خودم راضیم اگه شروع کنم یه تکونی به بدنم بدم.. شاید مث جنگجوها یهویی بزنم به دل کار و برم تو سرما با پوتین بدوم...؟
اینارو گفتم که بدونی... زندگی عجیبه زود از دستت در میره. و به چه سختیای برمیگرده!
میخوام بدونی اوضا سخته. و من ترسیدم...
ولی میخوام ایندفه تو این هم الگوهامو بشکنم و یه جور جدیدی عمل کنم.
اینجارو مینویسم که بگم من قراره تلاشمو بکنم.
- ۹۶/۰۹/۲۴