بلا بلا
اولین قدم خیلی مهمه. مخصوصا وقتایی که تقریبا همهچیز درهموبرهمه و تازه میخوای یه گوشهی کارو بگیری شروع کنی به باز کردن گرهها. باها شده که از هر نخی شروع کردی، دیر یا زود به یه گرهی اعصابخوردکن میرسی و شک میکنی آیا از جای درستی شروع کردی؟
از کجا باید شروع کرد؟
یه جایی از زندگیمم که دیگه خیلی نمیدونم، ینی تا یه سنی میگفتم هنوز جوونم، هنوز خام و بیتجربم و عادیه همهی این سردرگمیها.
حقیقت امر اینه که باز از دست خودم خیلی عصبانیم.
عصبانیم -> دس رو دس میذارم و سعی میکنم به شکل بیمارگونهای حال خودمو بگیرم -> بیشتر عصبانی و حرصصصصی میشم -> بیشتر حال خودمو میگیرم...
این لوپ... اگه بگم هیچچیز اندازهی این لوپ تو این سالها به من ضربه نزده دروغ نگفتم.
الان شما فرض کن اینجا ۲۰۰ خط دیگه هم غر زدم و به خودم و زمینو زمان هم بدوبیراه گفتم و .... :)) اوکی؟
میدونی؟ این وسط چندتا چیز مسلمه. چیزایی که الان واسه من دیدنشون راحته در حالی که قبلا نبود.
- ۹۶/۱۰/۰۱