Panic Day
گه خوردمش کجاس آقا؟ ==)))
خیلی کاره خیلی سخته! ینی حتی امون ندادن که یکروز بگذره.
البته اینم بگم که فقط دانشگاه من اینجوریه ینی خیلی دوستای دیگم که دانشگاهای پایینتری اپلای کردن اینجوری نیست. مثلا همین الان با مهدی حرف میزدم با بچهها رفته بودن کازینو! اون توی ایالت ایندیاناس ینی حدودا ۱۲ ساعت رانندگی باهم فاصله داریم.
از این حرفا که بگذریم، هم میتونم بگم اینجا یه بهشته واسه دانشجوها و هم میتونم بگم واقعا اونقدرا هم فرقی با ایران خودمون نداره. بعله اقلا واسه یکی مث من نداره. شهر خیلی قشنگه شبی که رسیدم اینجا هوا اینقد گرم بود که تعجب کردم! ۳۸ درجه! جالبه که زمستونا تا منفی ۲۰ هم میره و تا زانو برف میاد. خلاصه که ۴فصلیه واسه خودش و البته که جون میده واسه عکاسی.
ولی کو وقت؟ نمیدونم شایدم منو ترسوندن!
فکر کن مستقیم بعد از لیسانس بیای دکتری و مثلا یهو استادت ۴ تا ماشین خودران یا سیستم پروازی هلیکوپتر و هواپیما بذاره جلوت. خب بلد نیستم! اونا هم میدونن که بلد نیستیم ولی میگم خب یاد بگیر.
توی یه روز فقط بهم ۷ تا پروژه پیشنهاد کرد که سهتاش موازی شروع شد. آره پول میدن بهمون پول خوبی هم میدن ولی خب عوضش واقعا کار هم میکشن. اینه که میگم واقعا اصلا حتی وقت نکردم برم ببینم آمریکا چیه و چطوریه یا مثلا اینایی که فکر میکنن میان اینجا میرن دنبال مشروب و دختر وقلان ینی بهت بگم اینننننننننننقد هست که همون روز اول عادی میشه. جدای اون اصلا وقت نداری!
صبا اینجا خیلی جالبه همه مردم که اکثرا هم دانشجو هستن سرشون تو کتابه و یه کافی دستشونه میرن سمت دانشگاه یا بیمارستان چون تقریبا نصف جمعیت اینجا دانشجوی مدیکالن بخصوص توی هاروارد. اینجا تو سر هرکی بزنی دانشجو دکتریعه :)) البته بوستون اینجوریه ها.
خودشون به بوستون میگن Elite Comunity ینی قشر نخبه یا قشر گلچین شده. چون اینجا پر از دانشگاها خفننننن و مراکز تحقیقاتی خفنه که قطعا اسم هاروارد و امایتی رو شنیدین. همه یه مقدار حقوق میگیرن همه دغدغشون درسه و همه از اینور اونور اومدن. همه مدل ادم و همهملیتی واقعا امروز حس کردم ادمای اینجا خیلی مغزن خیلی نخبن ... من واقعا جام اینجا نیست.
امروز خیلی ترسیدم از سختی و حجم کاری که جلومه. از این که نتونم.. از این که دانشگاه از گرفتن من پشیمون بشه. راستش خیلی میترسم شاید کار درستی نبود که از روی ارشد پریدم و مستقیم اومدم دکتری شاید باید تو لیسانس مث آدم درس میخوندم. امروز میخواستم زنگ بزنم به ایران بگم اگه برم گردوندن چی؟ اگه گفتن تو نمیتونی چی؟
بقیه بچههای اینجا میگن عادیه این ترسا حتی به امروز ینی اولین روز جدی کار اسم هم دادن. میگن panic day ینی روز ترس.
نمیدونم! شایدم من زیادی فکرم تو درسه. انصافا اینجا پر از رودخونه و ساحل و پارک و جنگله. واسه همهچیز امکانات هست.. غذا یا آشپزی دغدغه نیست خیلی چون خیلی زیاد و ارزون و سالم پیدا میشه. اینجا تجهیزات و امکانات دغدغه نیست. اینجا واقعا گشتن و از دور تا دور دنیا آدمارو گلچین کردن (که نمیدونم چرا من جزوشونم...) به این آدما هرچی که میخوان بلکههم بیشترشو میدن و پرورششون میدن و همین باعث پیشرفتشون میشه. خلاصه که خیلی ترسیدم ولی همونقدرم میخوام تلاشمو بکنم. بالاخره خیلی چیزی واسه از دست دادن ندارم از طرف دیگه من عشقوحالامو کردم واقعا. الان نوبت درسه.
خودم میدونستم چی در انتظارمه وقتی که از بین اون همه پذیرش (۱۳ تا دانشگاه تو دنیا) اینجارو انتخاب کردم. پشیمون هم نیستم! اتقاقا خیلی هم دوست دارم همهی وقتمو بذارم پای کار و درس و پیشرفت ولی سوال اینه که نکنه قدم زیادی بزرگی برداشته باشم؟
- ۹۷/۰۶/۱۰