دکترتر از دیروز
امروز که همش پشت میز گذشت و خوب بود. امیدوارم فردام همینجور باشه.
هفته دیگه میرم فلوریدا 😍 این چند روز باید خیلی جون بکنم.
صدای همخونم و دوستدخترش از اتاق بغلی اینقد بلنده نمیتونم بخوابم ولی اخر هفتس دیگه بذار شاد باشن بندهخداها.
نمیذارم هیچ عکس خونوادگیای تو گوشیم باشه چون هر لحظه ممکنه بغض کنم حس میکنم توی هر عکس جدید موهای مامان و بابام دارن سفیدتر میشن. از چشماشون معلومه زیاد گریه میکنن.. من فقط میتونم تمام زورمو بزنم جون بکنم. کاش هچوقت خودمو گم نکنم و کاش فقط بتونم جبران کنم. تو درسا کند پیش میرم باید بیشتر از بقیه وقت بذارم! جدای درسا ریسرچ خیلی مهمه. اگه بتونم همین ترم اول مقاله بدم واقعا ایندمو تضمین میکنه.
روی همهچیز باید فقط وقت گذاشت. مفهوم استعداد چیزیه که ما تنبلا فقط نداشتنشو بهونه میکنیم که تلاش نکنیم. هر کاری فقط یه حداقلهوشی میخواد که همه دارنش، از اونجا به بعد مدیریت مطرحه. اینجا ایرانیای دیگه واسه زبانشونم وقت میذارن هرچب فیلم میبینن و سعی میکنن به فرهنگ اینا نزدیکتر بشن. منم باید رو زبانم بخصوص رو شوخیکردنا یا معاشرتام کار کنم.. زبانی که من بلدم خیلی رسمیه و شاید اکادمیک! به درد رفیقبازی نمیخوره.
رییس دانشکده عاشق اینستاگرامم شده (خانمه) ازم خواسته تو ایونتا که اولیش دوشنبس عکاسی کنم. هوا هم حسابی پاییزی شده، الان خزیدم زیر پتو و مینویسم. همش به این فکر میکنم که چجوری میتونم بهترشم. بهترین ورژن خودم بودن همیشه بزرگترین چلنجه! آدم فقط اگه بتونه متمرکز بشه واقعا مثل نور میسوزونه. خوشحالم که دارم دکتر میشم :)) هر روز دکترتر از قبل! اینجا همه سوشاللایفای قوی دارن. دانشجوهای دیگهی دکتری یا ازدواج کردن یا دوستدختر و یا اهل بیرون و رفیقبازی. هنوز نمیخوام چیزیو شروع کنم وقت و انرژیمو نیاز دارم و اصلا خسته نمیشم.
اومدم اینجا درس بخونم. انواع نوشیدنیا تو یخچاله بیرون پر از ادمه همین سر کوچمون یه عالمه بار و کلابه واقعا واسم خستهکنندن اینا! از من بپذیرید هیچجا اندازه ایران خوش نمیگذره (اقلا با ادمایی که دور من بودن) تنها چیزی که میخوام اینه که اول به ریسرچم مسلط شم و بلافاصله خلاقیتمو توش بهکار بگیرم. من خودمو اهل ایدهزدن بار آوردم تو هر موضوعی! آشپزی و عکاسی یا حتی دکوراسیون. حالا همینو اگه به سمت تکنولوژی هدایت کنم فکر میکنم چیز خوبی از آب در بیاد.
نمیترسم، چون پوچگرام. سیستم فکریم اینه که حالا که «هستم» بذار ببینم باش چیکار میتونم بکنم. تهشم نشد، نشد. شاید اصن سر ۴۰ سالگی زندگیو ول کردم. خیلی خوبه که آزادم! وای از روزی که زنجیر مسئولیت دور گردنم باشه هنوز که خیلی بچم، ۲۴ سال فقط! فقط چندنفر اینجا از من کوچیکترن. میدونی؟ خوبیش اینه که من گندامو زدم ینی مقدار خوبی ری
خب همین الان زمین لرزید :)) من میگم زندگی پوچه شما بگو نیس. تا اومدم بزنم بیرون تموم شد :))
بریم ببینیم فردا چی میشه 💪🏿
- ۹۷/۰۶/۱۸