آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

پاییزِ اون‌سال

جمعه, ۲۰ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۱۲ ق.ظ

شاید ۲۰-۳۰ ساعته پشت میزم.

سروصدا‌ی بچه‌ها میاد، مهمون داریم. دو اتاقم درو بستم و دارم سعی میکنم یه تکلیفیو که ۱۲ ساعت دیگه ددلاینشه انجام بدم و خیلی خوابم میاد. 

واسه این‌که سروصداشون اذیتم نکنه زدم یه آهنگ رندوم پلی‌بشه. شادمهر بود، پاییز.

یهو فهمیدم چقد بغض دارم. خیلی خستم... صبح ساعت ۶ حاضر بودم هرکاری کنم فقط ۱۰ دیقه دیگه بخوابم.. چندشبه درست وقت‌نمیکنم بخوابم و کلی کار عقب‌مونده هس.

فقط بغضمو سعی‌میکردم قورت بدم و زیاد پلک بزنم که اشک تو چشام جمع نشه. حال ندارم برم دستمال بیارم.

خیلی احساس خنگی میکنم. اصن وقتی واسه دلتنگی نمیمونه اینجا اینقدر که کار هست، مگه گاهی یه آهنگ شادمهر تورو به خودش بیاره. 

یادم میاد پاییز بود با پویا نشسته‌بودیم ایستگاه اول بام‌تهران و شهرو نگاه می‌کردیم. همینجوری رو تکرار بود هوا هم حسابی سرد بود و داشتیم یخ میزدیم ولی تا صبح همونجا نشستیم و شهرو نگاه‌کردیم و سیگار کشیدیم. چقد سرد بود چقدر پاییز بود.


هنوز که تایپ میکنم آهنگه رو تکراره خاطره‌ها دارن به مغزم هجوم میارن، هم دلم تنگه هم یاد نکبتی که توش بودم میفتم و دلم تنگ‌نیست(!) هم خستم و دلم میخواد برم بخوابم حتی شاید یه سوالشو بیخیال شم و هم میدونم الان تو این لحظه هیچی ارزششو نداره که از کاری که خودم واسه خودم مشخص کردم دست بکشم. خوبیِ تجربه همینه. اینقد از زیرش در رفتم و اینقدر تنبل بازی درآوردم که میدونم هیچی نمیارزه. صبا وقتی میخوام تنبلی کنم و ساعتو واسه ۱۰ دیقه دیگه کوک کنم فقط یاد تمام وقتایی میفتم که این‌کارو کردم و بعدش یا بیدار نشدم اصلا و یا ده‌دیقه بعدش با همون مقدار خواب‌آلودگی بیدار شدم.


نه که از این آدمایی باشم که زندگی‌رو رنج و سختی بدونم ولی همینجوری که دارم مینویسم و کوه کارام جلومه و دلم دیگه‌کم‌کم میتونم بگم خونه، همینجور که دیگه دو قطره اشک بالاخره از چشمام میچکه ولی صورتم هیچ حسی نداره، دارم کیف میکنم! 

تاحالا به این فکر نکرده بودم که چقدر اشکای یه ادم میتونه داغ باشه!




میدونی چرا؟

اقلا اگه چند وقت دیگه تونستم موفقیتی کسب کنم، این‌بار تمام شبایی یادم میاد که نخوابیدم، تمام صبحایی یادم میاد که با اولین آلارم ساعتم از جا پریدم. اقلا اینجوری میتونم مطمئن باشم که لیاقتشو داشتم.


  • آقای مربّع

نظرات (۱)

این روزا میخوام کاری کنم مدام با خودم میگم مگه چندبار وقت داری انجامشون بدی که بیشترین انرژیت رو نمیذاری روش که بهترین بشه؟ حالا که داری انجام میدی بذار بهترینش ازت بمونه برای اون کار

ولی خب هنوز نتونستم با خواب صبحم مبارزه کنم :))
پاسخ:
ha kheyli sakhte :)) midoonam
edame bede

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی