هب
پنجشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۰۶ ق.ظ
بالای نوتها و کارای روزانم همیشه دوتا یادداشت ثابت بود.
اولیش(پایینی) شاید ۴ ساله که هست و دومیش(بالایی)، نزدیک دو سال. امروز تصمیم گرفتم دومی رو عوض کنم که فکر کردم داستان این دوتا یادداشت رو بگم واستون که سالهاست هرروز میبینمشون.
اولی با رنگ زرد نوشته بودم:
ینی هر کاری که میکنی چه یه آهنگ گوشکردن ساده باشه و چه همین الان خوندن این متن (یا نوشتن واسه من) تو دیگه اون آدم قبلی نیستی. یه تجربه (exprience) به مغزت اضافه شده ینی نورونات یه جریان جدیدی رو دارن تجربه میکنن و هر تجربهای قدرت یا بهتر بگیم رساناییِ اونارو در قبال هم تغییر میده.
آقای هب سال ۱۹۴۹ اینو فهمیده که خودش یکی از سنگ بناهای علم نوروساینس و حتی کمکم کامپیوتر ساینس شده. (همین درسی که دارم میخونم با الگو گیری از مغز سعی داره یه شبکههای نورونی بسازه که بتونن -یاد بگیرن- )
چند ساله که این یادداشت اون بالا بود و هر چندوقت یبار نگاهم بهش میفتاد. واسه من مفهومش این بود: اگه خودتو دوست نداری، میتونی خودتو عوض کنی.
اگه قسمتی از خودتو مثلا اخلاق یا عادتی از خودتو دوست نداری میتونی اونو عوض کنی فقط باید ارتباط نورونایی که اصطلاحا excite شدنشون یا spike زدنشون یا ساده تر، روشن شدنشون باعث میشه اون -چیز- اتفاق بیفته رو کم کنی. اگه میخوای عادتی به خودت اضافه کنی فقط باید اون -چیزی- رو که باعث میشه اون نورونهای مربوطش به هیجان بیان رو پیدا کنی و البته اینقدر تکرارش کنی که ارتباط یا رسانش بینشون قوی بشه.
به همین سادگیه؟ قطعا نه.
ولی فقط میخواستم هر روز و هرروز تا هنوز که هنوزه روزی چندده بار ببینمش و بدونم اقلا شدنیه. اگه شک دارین سرچ کنین یا مثلا اینو گوگل کنید: Brain Placticity یا روش کلیک کنید. همین که بدونی -میشه- همین که با هزارتا سند و مدرک و دلیل دنیا ثابت کرده که میشه همونجوری که به مخدر معتاد شد هزار کار دیگه هم با مغز کرد و فقط باید یادش گرفت. همین بهم ایمان میده که خودمو واقعا یه بوم نقاشی ببینم که میتونم هرچی میخوام روش بکشم. کافیه راهشو پیدا کنم. چجوری؟ خب خیلی راهها هست واسش یکیش مثلا مثلا میتونه این باشه که یکیو پیدا کنی که تونسته. ببینی چیکار میکنه یا چیکار میکرده الان این شده؟
میخوای ریاضیت خوب شه؟ میخوای دوندهی خوبی باشی؟ میخوای زبان یاد بگیری؟ میخوای سحرخیز باشی؟ اینجاس که میشه دنیارو یه کاتالوگ دید که فقط قراره از توش انتخاب کنی.
اما دومی، بالاخره پارسال بود که واسه یه مدت کم تونستم حال خودمو خوب کنم.
بعد از کلی جون کندن و به هر در زدن و کتاب خوندن. یه جملهی معروفی هست که آدما به خودشون میگن که دیگه هیچوقت به اون بدبختی نمیافتم. منم این جمله رو نوشتهبودم اون بالا که همیشه یادم بیاد به چه دردایی میتونم دچار بشم. ولی میدونی چی شد؟ دوباره به همون بدبختی افتادم حتی شاید از یه جهاتیم بدتر.. نمیدونم.
خلاصه دوباره حال خراب و وضعیت قهوهای تا این که تو همون وضعیت یهبار دیگه چشمم به این جمله افتاد، میتونی طنز لحظه رو تصور کنی که دقیقا همونقدر low باشی و ببینی اون بالا نوشتی:
اول میخواستم پاکش کنم.
با خودم فکر کردم که واقعا نمیخوام دیگه اینقدر low باشم. هیچوقت. دفهی پیشی که اینو نوشته بودم اتفاقا تو حال خوب و توی اوج بودم که نوشته بودمش و هیچ درکی از چیزی که مینویسم نداشتم. ولی اینبار توی خود قعر و حال خرابی، ایندفه میدونستم دقیقا دارم از چی حرف میزنم. هنوزم که هنوزه وقتی میخونمش قشنگ یادم میاد اون -لحظه- رو.
ولی امشب فکر کردم که وقتشه عوضش کنم.
- ۹۷/۰۷/۲۶