BS
Me: Wow, dude, you're really good at this stuff,! Have you passed this course before?
Him: No. I'm just Smart.
مکالمه ی دیروز من با ویتالی یه پسر 22 ساله که اصلا باورنکردنیه تو کارش.
قرار بود یه کاریو شروع کنیم کاری که گویا چندین هفته وقت واسش لازمه همین که نشست پشت سیستم توی سه سوت شروع کرد و بخش زیادیشو انجام داد.
پشمام ریخت واقعا فکر کردم این چیزارو بلده از یجا. ولی اونم مث من تازه اولین باری بود کا با این مباحث آشنا میشد.
یه چیز مهم داشت همین دو خط مکالمه. این که خودش خودشو آدم باهوشی میدونه و باید بودی لحنشو میشنیدی نه غروری نه چیزی فقط باور عمیق قلبیش بود.
مثلا اگه یکی ازت بپرسه الان روزه یا شبه از جوابت میشه فهمید که واقعا باور داری به این که الان روزه مثلا. دقیقا همینجوری I'm just Smart بدون هیچ اکسپرشن اضافی روی صورتش یا حتی کوچیکترین لبخندی انگار ازش پرسیده باشی الان روزه یا شب؟ روز.
ولی این دومین مکالمه ی جالب دیروز بود.
اولیش آشنا شدن با یکی از اعضای Google Brainبود. میخواد گوگلو ول کنه بیاد دانشگاه ما استاد شه. صبحش واسه عموم سخرانی داشت باید بودی میشنیدی چه کارایی داره میکنه روی چه ربات هایی داره کار میکنه مثلا رباتهایی که میتونن کارای امدادی رو انجام بدن درست همونجور که مثلا پرستارا توی میدونای جنگ میدون زخمیارو بلند میکنن با برانکارد درست همونجور که بستکتبالیستا کل زمینو با نرمش و قدرت طی میکنن تا در نهایت با یه سه گام توپو بکوبونن داخل حلقه...
همینجوری درباره هرکدوم از پروژه هاش چند دقیقه توضیح میداد و من فقط دهنم باز مونده بود.
عصرش یه ساعت حالت ملاقات خصوصی بود با من و 5 نفر دیگه. من از همه کوچیکتر بودم ولی از کارم واسش گفتم واسش جالب بود اگه بیاد توی تیممون خیلی میشه ازش چیز یاد بگیرم ولی وقتی شرو کردم از ایده هام گفتم حس کردم دارم مزخرف میگم جلو همچین آدمی یهو دستام شروع کرد به عرق کردن نمیتونستم انگلیسی حرف بزنم 5 نفر دیگه هم داشتن گوش میکردن که همه شاید حدودای 30 سالشون بود و کاملا مسلط به کاری که دارن میکنن.. خیلی خجالت کشیدم بخصوص که همه متوجه خجالت کشیدنم شدن باعث شد بیشتر خجالت بکشم ولی -هون- این آدم... با همسرش هردو میخواستن از Google Brain بیان بیرون و بالاخره ما اون سوال طلاییو پرسیدیم:
تو الان باید یه درآمد وحشتناک داشته باشی. چرا میخوای بیای بیرون و برگردی توی آکادمیا؟
-----------------------------
من باورم نسبت به خودم مشکل اساسی داره.. بدجور به خودم اومدم. من قاطی این آدما دارم چیکار میکنم؟ همین که به این فکر میکنم ینی همش دارم خودمو کمتر از همه ی اینا میبینم. اگه بخوام با خودم صادق باشم واقعا هم انگار باورم همینه.
دیشب بعد از این ملاقات تو همین فکرا بودم که بعد اون مکالمه رو با سرگی داشتیم جوری که گفت من فقط باهوشم. واقعا منو برد تو فکر من خودمو چجوری میبینم؟
من اونی هستم که باور دارم هستم یا من اون باوریو دارم که واقعا هستم؟
غم گرفتت دلمو چون هرکدوم از اینا اگه بخواد درست باشه ...
من باورهای درستی از خودم ندارم و این منو غمگین میکنه.
دیشب فقط اومدم خونه بعد از 40 ساعت و مستقیم رفتم خوابیدم تا 10 صبح امروز همین چیزا تو مغزم داره میگذره
چیکار باید کنم که منم بتونم فقط خودم باور کنم که من آدم باهوشی هستم؟ نه لزوما باهوش من ----- هستم این جای خالی میتونه هرچیزی باشه.
جواب این سوالو که پیدا کنم کلید خیلی از درها خواهد بود.
Belief System
BS
همه چیز داره جور درمیاد. یاد چندتا ویدیو از تونی افتادم که خیلی وقت پیش دیده بودم. دوباره نگاشون میکنم.. آدمای موفقو مقایسه میکنم از نزدیک دارم میبینمشون دارم میبینم که همشون یه الگوهای مشترکی دارن یه ویژگی های مشترک و مهمتر از همه باورهای مشترک.
https://www.youtube.com/watch?v=x3oxtaYvkmU
https://www.youtube.com/watch?v=hEStIACmjNE
https://www.youtube.com/watch?v=OI6pA1uX8vU
- همچنان غمگینم. چرا غم؟ مفصله..
- ۹۷/۱۲/۰۷