لازمالخطا
الان سوال نپرسم، جواب بدم فردا چی؟
ایندفه یه حسی بهم میگه قراره یه شاهکار بسازم از خیلی وقت پیش واسش آماده شدهبودم. آخه لامصب یکی دوسال نیستش که من دارم رو خودم کار میکنم که. امروز بای یکی از دوستای خیلی خیلی قدیمیم توی ایران حرف میزدم. دوست که چه عرض کنم میشه گفت اولین دوستدخترم بود ولی هنوز با هم دوستای خوب و نزدیکی هستیم. بهش گفتم که چقد احساس بدی دارم از اشتباهایی که کردم و دونه دونه روی هم تلنبار شدن تا جایی که خودمو گرفتار دیدم. بهم گفت انسانی خب، انسان هم لازم الخطاس!
خیلی احساس خوشبختی میکنم که به هرکی میگم اول از همه شجاعت پذیرفتن و گفنش رو تحسین میکنه و برخلاف انتظارم هیچکدوم از دوستا و عزیزانم برخورد ناجوری نکردن باهام. خودمم دیگه خودمو سرزنش نمیکنم سعی میکنم بیشتر روی جایی که میخوام برم تمرکز کنم و به خودم حق اشتباه بدم. امروز به آشپزی و نظافت و کتابخوندن و البته خواب گذشت.
دو سه ماه پیش رفته بودم و برای اهدای مغزاستخوان به سرطانیها ثبتنام کرده بودم و آزمایش داده بودم. امروز جوابِ آزمایشها اومد و همهچیز خوب بود. یه کارت اهدای عضو هم ضمیمه بود که نشون میداد رسما اسمم رفته توی لیست و تا سن ۶۱ سالگیم اگه از نظر ژنتیکی و خونی با کسی مچ بشم، باهام تماس میگیرن. اخر نامه هم نوشته بود اگه فکر میکنید ممکنه نظرتون عوض بشه از الان بگید که با احساساتِ بیمارها بازی نشه. یادمه وقتی توی فکر انجام این کار بودم دلم میخواست یه معنیِ قشنگ به زندگیم بدم. من یه اثبات به خودم بدهکارم و چقدر یادآوریش قشنگ بود. این منم، منِ واقعی.
ماههاست که مینویسم واسه خودم، یادداشتهامو مرور میکنم و بیشتر وقتمو توی کتابخونهی شخصیم میگذرونم. یه احصاص اطمینانی دارم که تاحالا نداشتم. در کمال تعجب، حالم خوبه و میخوام بهتر بشم. اشتباه و خطا جزئی از مسیره و خیلی قدردانم از این که شانس برگشت بهم داده شده.
- ۹۸/۰۹/۲۸