دراپ
ولی دلم واسه تهران تنگ شده.. الان اگه تهران بودم ماشینو برمیداشتم و میزدم به جاده. احتمالا به سمت اصفهان.
دلم واسه اون رفتنه تنگه اون آزادیه. تهران که بودم میتونستم -برم- اینجا نمیتونم. اینجا باید -باشم- چون اینجا آدم بزرگم. اونجا میتونستم xخل باشم تهش یکی جمعم میکرد دیگه. دوستی رفیقی بابایی. اینجا یه ادم مسئولیتپذیر باس باشم، بَدم نیست ربطیم به اینجا بودنش نداره بیشترش مال سنه.
وقتایی که به این مرحله میرسیدم.. فقط میخواستم برم.
حالا چی؟ نه کسیو دارم و نه جاییو. چقد ایران خوش میگذشت پسر. همون سالهایی که فکر میکردم دهنم داره صاف میشه بهترین سالها بودن. همیشه همینه نه؟ قدر لحظه رو نمیدونیم؟
چقد تنهام پسر! باورم نمیشه که دارم لحظهشماری میکنم که تعطیلات تمومشه و برگردم سر کار. این تنهاییه که چند روزه ازش میگم شاید نصفش واسه خارج از ایران بودنه. نصف دیگش واسه خارج از سوشالمدیا بودنه.
امروز داشتم فک میکردم شاید همهی استرس که به خودمون میدیم سر اینه که همیشه منتظرِ روزی بودیم که -خوب باشیم-.. حالمون، دلمون، جیبمون.. مثلا بچه(تر) که بودم فک میکردم برم دانشگاه دیگه خیلی زندگی زیبا میشه بیستسالگی فک میکردم دیگه تا ۲۵ خیلی خفن شدم الانم فک میکنم بالاخره ۳۰ دیگه قاعدتا باید آدم شده باشم.
کی گفته اصن باید روزی بیاد که دیگه از اون بهبعد گل و بلبل باشه؟ میدونم که همیشه وقتی تلاش میکنیم بهمون قول ایندهی خوبو میدن، انگار واسه اینکه نشون بدیم درست زندگی کردیم واسه خودمون یه ددلاین گذاشتیم که زندگی رو به دو بخشِ -روزای سخت و نونوتره خوردنِ قبل ددلاین- و -دوران رفاه و پرغرورِ نونوکرهخوریِ بعد از ددلاین- تقسیم کنه.
و هِی نمیشه.
و هِی ددلاینه رو شیفت میدیم عقب. ۲۰سالگی، ۲۲، ۲۵، ۳۰..؟
واسه همینه شاید که روزای تولد اینقد حالمون گرفتس؟
حاجی همینه زندگی هرچی این روزات هست، همینه.
وقتشه مریض شم
- ۹۸/۱۱/۲۸
مریض شی هم هیج کس نیست به دادت برسه، بشین سر جات!