دوباره روز ۲
تعادل رو رعایت کن. جو گیر نشو، نه وقتی اوضاع خوبه نه وقتی اوضاع بر فق مراد نیست. در هر دو شرایط ممکنه اتفاقی بیفته و ورق رو کملا برگردونه، پس باید آماده باشی. آماده ی جمع ُ جور کردن خودت در هر شرایطی. اگه بتونی آماده ی پذیرش این موج سینوسی احوالات در زندگی بشی اون موقع از هیچ اتفاقی جا نمی خوری. در واقع می شه همون تعادل رو برقرار کردن که نتیجه ش می شه مدیریت حس بدبختی و خوشبختی که بصورت سینوسی ایجاد می شه.
همش پرت میشم پایین. ولی باز بلند میشم لامصب.
=====
برادر گاهی که به فکر جبرهایی که بهمون تحمیل شده میفتم سراسر خشم میشم ولی بلافاصله فکر میکنم که باید همهی اینجبرارو به سخره بگیری. شاید با یه خنده یا دهنکجی ولی با حال خوب. دونه دونه درستشون میکنیم. این دنیا عادل نبوده و نیست ولی تو با خودت عادل باش.
نگاه میکنم به موانعی که جلومن و بهم تحمیل شدن. از اون وقتاس که میخوام لجبازیمو صدا بزنم. و میزنم.
با ورزش و درس میتونم
اره داره طول میکشه داره ۲۶ سالم میشه و هنوز خیلی راه دارم تا زندگیای که میخوام... تایپ این جمله باعث شد فکر کنم، واقعا؟ یه لحظه به خودت بیا؛ آدما قابل مقایسه نیستن. وقتی واقعا به خودت رجوع میکنی، چی میخوای برای ۲۶ سالگیت؟
قبول داری تقریبا یا دقیقا همینو میخوای؟ بازم میگم یادت بیار که اگه همهادمای دنیا عم به یه چیزی علاقه و اینترست دارن قرار نیست تو هم داشته باشی. اینقدری زندگی کردی که شجاعانه اقلا بپذیری که یهجاهایی با بقیه فرق داری. همه اگه شادن شاید تو نباشی همه اگه با دیدن دخترای آنچنانی تو ساحل به نظر به وجد میان تو شاید به پوچیِ پشت صحنش فکر کنی. من اسم اینو افسردگی نمیذارم، متفاوت دیدن میذارم. هر ادمی یجوری دنیارو میبینه و من اون پسری شدم که خیلی چیزا دارم میبینم مشاهده میکنم و میگذرم و همش به این فکرم که چی میتونم برای خودم بردارم؟ چیزی که بمونه و به زودگذریِ عشقبازی با یه غریبهی به ظاهر آشنا نباشه؟ نمیتونم بقیهی آدما(ی دور و اطرافمو) درک کنم. اونا هم منو؟
ولی این خلقت چندتا باگِ اساسی داره. خوب هم داره کار خودشو میکنه، اینقدر اصلاح میکنه خودشو تا بالاخره چیزی بشه که باید! چیزی که زیاد داره، زمانه. شاید تنها چیزی که داره. این همون یکیبودیکینبودِ معروفعه و ما موجودایی هستیم با اندازهی کافی خوششانس(؟) که دست بر قضا؛ «هستیم». شاید چون فکر میکنیم؟ شایدم دکارت فکر میکرده که فکر میکنه. چیزی که مسلمه اینه که نخواهیم بود، و این خودش بزرگترین باگ خلقته واسه آدمی که ساعت ۱۱:۴۱ شب با گوشی یه صفحهی خالی وبلاگشو باز میکنه و لابهلاش مینویسه:
به این فکرم که چی میتونم برای خودم بردارم؟ چیزی که بمونه..
عکس بعد از ورزش امروز، سواحل فلوریدا (پشمام!!!)
- ۹۹/۰۲/۱۴