dma
چرا چیزی خوشحالم نمیکنه؟
دقیقا سهماه تا ۲۶ سالگی. سهماه دیگه همچینشبی چجوری میتونم خوشحال باشم؟
دیشب یجا نوشتم ۲۷ ۲۸ ۲۹ ۳۰ انگار باورم نمیشد تو سراشیبی ۳۰ سالگیم
🙇🏻
پس کی قراره زندگی کنیم؟ همش که داریم میدوئیم که. اصن زندگیکردن ینی چی؟
درسته که فقط یه عدده
ولی یادم میاره که چقدر بعظی کارارو لفتش دادم.
واسه اولینبار حس میکنم از زندگیم راضی نیستم، میتونستم خیلی بهتر باشم.
ولی هرچیزی جز این بود بازم همینو میگفتم.
انگار همش فکر میکنم میشد بهتر باشم؛ همینه که لذت نمیبرم. بلد نیستم بزنم کنار و لذت ببرم. هربارزدمکنار از اون ورش کوبیدم به جاده خاکی. عجیبه عجیبه که اینقد از خودم دلخورمو به خودم سخت میگیرم اونم تو عمری که واقعا مث یه حباب روی ابه.
ولی خیلی حرف 🔇شعریه که میگن دونیا دوروزه پس شاد باش، عمر کوتاهه و سخت نگیر و اینا. یه بادی میندازی تو غبغب و میگی اره زندگی حباب روی ابه پس زندگی کن! خب گل بگیرن این استدلالتو. این خودش یه دلیل ولیه پوچیه. اگه عمر دوروزه من نمیخوام اینجوری بگذرونمش.
- ۹۹/۰۲/۱۴
تعادل رو رعایت کن. جو گیر نشو، نه وقتی اوضاع خوبه نه وقتی اوضاع بر فق مراد نیست. در هر دو شرایط ممکنه اتفاقی بیفته و ورق رو کملا برگردونه، پس باید آماده باشی. آماده ی جمع ُ جور کردن خودت در هر شرایطی. اگه بتونی آماده ی پذیرش این موج سینوسی احوالات در زندگی بشی اون موقع از هیچ اتفاقی جا نمی خوری. در واقع می شه همون تعادل رو برقرار کردن که نتیجه ش می شه مدیریت حس بدبختی و خوشبختی که بصورت سینوسی ایجاد می شه.