پس از حل کردنِ سوال ۴ و قبل از شروع سوالِ ۵
نمیدونی چه برفی میاد! دیشب ۴ ساعت خوابیدم بیدار شدم انقد همهجا سفید بود از پشت پنجرهی کنار تختم که چشامو زد. پریدم پشت میز با قهوه و در حال تماشای برف مشغول حل کردنِ بقیهی سوالای complexityشدم. الان که دارم مینویسم مینیمم لازمو حل کردم و بقیهی امروز وقت دارم اضافیاشو بگیرم. یکم تصمیم سخته چون جز این یه پروژه طور دیگه هم دارم که اونو هم میتونم تحویل ندم آلردی نمره اضافی دارم ولی باید بین این دوتا خوب و خوبتر، خوبتر رو انتخاب کنم. بخشی از من میگه پس استراحت چی؟ چرا ول نمیکنی؟ ولی نگاه میکنم به جایی که نشستم قهوهی رو میز مانیتورای جلوم و چکنویسای رو میز.. به آهنگِ محشری که داره پخش میشه، خب خودش یپا تفریحه. شاید زیادی nerd شدم ولی نه خب تو این برف و کرونا چیکار میشه کرد؟ دلم میخواد فیلم ببینم البته یه موقعی پریشب دوباره متریشیشونیم و دیدم. ایندفه خیلی واسم قشنگتر بود دفه اول که دیدم بیشتر به فیلمنامه دقت میکردم اینبار به بازیاشون. به طور تقریبا ناخواستهای به یه دختره نزدیک شدم که ذرهای واسم اهمیت نداره!! این دختره که میگم امروز از NVIDIA آفر فولتایم گرفت قبلا هم از گوگل داشت. هرچی میشه میاد به من با یه ذوقطوری میگه اولش رابطمون اینجوری شروع شد که به صورت ناگفته قرار بود هیچ احساس و وابستگیای نباشه اما هربار که زیادهروی میکنه تو نوشیدن یه حرفایی میزنه که منو میترسونه. نه که بگم من گوزیم و از من خوشش میاد.. یبار که کنار هم خوابیده بودیم من رو تختش داشتم با آیپد کتابِ تئوری الگوریتممو میخوندم و اون آبانگور نوش میکرد و کتاب میخوند کلا دوست داره ولی من کلا درینک دوس ندارم. خلاصه اونشبش نصفشب اینا بود که ######### ######## #### برگشت در گوشم گفت I love you و من مث بز نگاش کردم تو ذهنم یاد اون صحنهی فرندز افتادم که راس به امیلی میگه I love you اون میگه Thankyou داشت خندم میگرفت از طرفی هم مکس داشت طولانی میشد که بهترین ایده به ذهنم رسید که بغلش کنم و ببوسمش طولانی که مجبور نباشم حرف بزنم، که بگم Thank you. هم خوشحالم هم ناراحت از این آدمی که شدم. دوتا چیز مسلمه که اصلا الان حوصلهی عشق و عاشقی ندارم دوم هم اگه داشته باشم نه با این آدم. واسه دو هفته دیگه یه کابین تو کوه کرایه کردیم از اینا که تو بالکن جکوزی داره البته با چند نفر دیگه قراره بریم. این دختره داستانش مفصله از ایناس که از ترس فیلتر شدن نمیتونم بنویسم. یکی از کارایی که همش پشت گوش میندازم اینه که از سرورای ایران برم بیرون روی سرور خودم که دیگه راحتبنویسم ولی یکم کارای تکنیکال داره که حتما خودم باید انجام بدم و وقت نمیشه. دو روز گذشته خیلی سخت بود.. خیلی .. احساس میکنم بین دوتا صفحهی فولادی که دارن به هم فشار داده میشن دراز کشیدم. دلم خیلی چیزا میخواد. حتی میدونم از کجا باید شروع کنم و از کی باید شروع کنم. فقط منتظرم این ددلاینای لعععععنتی و ... انگار دوستداشتنیِ امشب بگذرن و یه روز استراحت کنم. بعد از یکی دوسال ریشامو اصلاح کردم ایندفه از قصد دلم میخواست بچهتر نشون بدم. که یادم بیاد تازه ۲۶سالمه. یه چیز دیگهای هم باید بهش فکر کنم آمریکا موندن یا نموندنه. برخلاف بچههای اینجا که دارن خودشونو جر میدن اقامت بگیرن من هنوز فکر نمیکنم اینجا آشِ دهنسوزی باشه. به آلمان و استرالیا فکر میکنم با این که همه مسخرم میکنن. ولی خب اصلا ازم بعید نیس :دی
- ۹۹/۰۸/۰۹