من و تو
نمیدونم چرا یکی دو سه روزه(!) دلم تمایل به گرفتن داره.
به خودم قول داده بودم نذارم دلم بگیره. ولی انگار داره نمیشه. ینی.. گاهی میخوای که دلت بگیره.
همونجور که گفتم تو پست قبلی گاهی چون میتونی انتظاراتتو از خودت بیاری پایین چون خب، دلت گرفته.
میتونی افسارو شل کنی.
مغز من حداقل، تمایل خاصی به پیچیدهتر کردن شرایط داره. جالبته بیشتر وقتایی دلم میگیره همیشه که سرم شلوغه و مثلا نیاز بیشتری دارم که کار کنم. یا تحت استرسم مثل امروز و باید کار کنم و نمیکنم.
سالهاس دارم مثلِ هرکس دیگه سعی میکنم خودمو بشناسم. پیشرفتِ نسبتا خوبی هم داشتم. ولی این شناختیه که هیچوقت کامل نمیشه چون خب در حال رشدیم. ماهها و سالهای عمر داره میگذره و ددلاینای زندگی مثل همون هویجین که میگیری جلوی اون خره که صرفا بره جلو... منم دارم خودمو خر میکنم. ترم داره تموم میشه و سختترین سال تحصیلیعمرمم باهاش تموم میشه.. حس غالب این روزام فشاره و استرس... میدونم اگه چند قدم برم عقب همهچیزو جور دیگه میبینم ولی وقتی اینقد نزدیک به -ددلاین-ای نمیتونی big picture رو ببینی.
گاهی دلم میخواست یکی مثل خودمو داشتم واسه حرف زدن باهاش واسه همین نوشتنو دوست دارم. یه کتابه باعث شد دقت کنم به جوری که با خودم حرف میزنم.. گاهی اول شخص گاهی بهش میگم تو انگار یکی دیگس و گاهی هم میگم ما. امروز از اون روزاس که باید بگم -ما-. این مسیری که با هم اومدیم. بعضی شبا که میرم واسه دوییدن وقتایی که خیلی خسته میشم بهش گاهی بهش میگم باید ادامه بدیم.. گاهی میگم فککن یهدرصد استاپ کنم. من با خودم هم تو رقابتم هم هواشو دارم.. بلکه اونم هوای منو داشته باشه تو روزایی مث امروز :)
فعلا باس برم..
- ۰۰/۰۱/۱۳