شیرین
با آدما که معاشرت میکنم، اینو تازه فهمیدم، من عموما همیشه بیشتر از اونا هیجانزده میشم؛ share میکنم و ذوقبهخرج میدم. مسلما بیشتر وقتی (خیلی بیشتر از نصف) اون میزان انرژی و توجهرو دریافت نمیکنم و در درازمدت این میشه یه تلنگر، هرچند کوچیک، ولی واقعی به عزتنفسم. راهش این نیست که روی هیجانات اجتماعیمو از قصد سرپوش بذارم، یا حتی این که با آدما عین خودشون، آینهوار برخورد کنم.. چون اونوقت من نیستم. از طرف دیگه بعضیا هم ذاتا نمیتونن انرژیِ اجنماعیشونو بروز بدن نه که نخوان، یا شاید در حال ردشدن از یکی از بحرانهای زندگیشونن و دلودماغِ «بروزدادن» رو ندارن.
گاهی وقتاجوونتر که بودم فاز داشتم خورشید باشم، نه؟ اقلا شمع باشم. گرم باشم و بتابم حتی به تاریکترین آدما، بلکه گرمشن. حتی به خورشیدایِ دیگه، بلکه دلشون قرص شه. گاهی به اونایی که با من تاریکبودن اتفاقا بیشتر میتابیدم و دورشون میگشتم، شاید اولش به این فکر که خب، اون بیشتر از هرکسی به نور نیاز داره، آخه سردش باید باشه. اون ولی، زمستون میموندو منم واسه این که به خودم نشونبدم زورِ آفتاب میچربه، یا شایدم، چون دنبالِ دلیلی برای تابیدن بودم، ادامه میدادم.. میتابیدم؛ حتی میباریدم. نرود میخِ آهنی در سنگ. نور که سهله. پروانهای شدهبودم که با خودم قولوقرارِ شمع بودن گذاشته بودم. حالا دیگه خودمم سردمبود. سوز میومد.
نه خورشید و نه پروانه. نه سنگ و نه آینه. نه شمع و نه لجباز.. پس چی؟
شاید دریا بشم، دریایی که کنارِ یه رشتهکوهه و هردو از همدیگه «صبر» رو یادگرفتن. منظورم تحمل و تعلل نیست، منظورم کنترلِ هیجاناته. منظورم نفسکشیدنه. جدی چرا ماها یادمون میره نفس بکشیم؟ چرا فقط از یه قسمتِ کوچیکِ بالای شُشامون استفاده میکنیم؟ شرط میبندم دریا نفساش عمیقه، از کوهستان کام میگیره و تمام و کمال بهش میوزه.
همم وزیدن! فرقداره با تابیدن ولی هنوزم میتونه گرم و شیرین باشه 🌱
- ۰۰/۰۱/۱۹
هوم، خوش به حالت. من همیشه دوست داشتم تو روابط اجتماعیم دهنده و پرانرژی باشم و از اینکه نمیتونم به آدمهای پرانرژی همونقدر برگردونم خیلی اذیت میشم.