همهچی سریع اتفاق افتاد
همهچی سریع اتفاق افتاد،
فوت پدربزرگ و خیانت، شکوندن روزه و سراشیبیِ سقوط. پرخوریها عصبی و چرخهی معیوبِ آشنا.
درد زانو و وجدان و روح، سقوطی که شروع شده بود ولی باید همینجا تموم میشد.
پایانِ (دوبارهی) رابطه، اینبار شاید یکم بهتر از دفهی قبل. حس درموندگی و اخرینپایانترم و جواب داوری مقاله.
پایانِ دورهی نهچندانشیرینِ مشق نوشتن، موفقیت.
تونستم جلو سقوطو بگیرم، با یکم شانس البته. درد زانو هنوز بود، هنوز هست. واسه خودم هدیه گرفتم و ۴ روز ریکاوری تجویز کردم. دارم دوباره یکم تو سکوت کشوقوس میدم به خودم. باید چندتا تصمیم بگیرم واسه اینجای بازی. شروع میکنم با تایپ سوالا توی فایل.
سوالای بیجوابی که من و نگاهمو به بردگی گرفتن، واسشون راهحل موقت تجویزکرده بودم و منو تا اینجا آورد.
مینویسم بدون این اینکه نگران جواباشون باشم فقط دارم سوالارو مینویسم.
- ۰۰/۰۲/۱۳