sdfsdfsdf
جالبه. انگار که نمیتونم بدون سرزنش خودم کار کنم. در حالی کی باید پذیرش داشته باشم.
پستای قدیممو میخونم چقد خوشم میاد از اون پسری که بودم. انگار فلسفیتر مینوشتم شایدم چون خودِ اونموقعمو یه فسقلی میبینم حسی بهم دست میده که وقتی میبینی یه بچه دو ساله الفبا رو از بر میخونه بهت دست میده.
نگرانم و موقع حرف زدن انگار آرامش ندارم. اینا مشاهداتم از خودمه وقتی خودو اون بیرون میبینم.
آرامش آرامش ارامش... ندارم! همش نگرانم. انگار از درون یه چیزی هم داره گازم میگیره.
آرامشم کجاس؟ چرا همش نگرانِ بعدا و بعدا و بعدا هستم؟ خیلی هم دارم تلاش میکنم خداشاهده.
بذار اینجوری ازت بپرسم: چی باید بشه که حس کنی آرامش داری؟:)
-
-
-
-
-
دیشب داشتم ۵ سال پیشمو میخوندم..
وای پسر! واااای پسر :) اون کجا و من کجا.
-----------------
ریسرچو باید بازی ببینی. انگار قشنگ داری بازی میکنی. مثلا ماینکرفته که اینگار همش سعی میکنی مرحله رد کنی :)
- ۰۰/۰۳/۱۷