فک کنم
ولی فکر کنم.. فکر کنم.. پروندهی یه سری چیزا واسه همیشه بسته شد.
فکر کنم.. فکر کنم زندگیم خودش رفت توی یه مرحلهی جدید. یهسری چیزا شاید بهاش بود که باید پرداخت میشد.
شاید بهاش از حلقم کشیدهشد بیرون. بهزور. ولی منظورم از مرحلهی بعد چیه؟
این که بالاخره میتونم با خودم بشینم. بالاخره میتونم راحت باشم با همینی که هستم با تمام ضعفها و قدرتهام.
نشستم صبح زود دارم تمرین برنامهنویسی میکنم بالاخره شروع کردم که خودمو آماده کنم واسه مصاحبههای شغلی.
نشستم و راحتم.. تمام کاستیهامو میدونم تو آغوش کشیدمشون و قهومو آروم آروم مزه مزه میکنم. حالم خوبه.
دلم؟ آره زخمیه هنوز ولی خونریزی نداره. واسم مهم نیست که کی برسم. واسم مهم نیست از کی جلوتر یا عقبتر باشم. حداقل چیزی که این مشکلاتِ ۱۰ سال گذشته بهم یاد داد همینه که زندگی بیشتر یه ماراتنه. با سرعت خودت پیش میری و هیچکس هم زندگیش اون چیزی که تو فکر میکنی نیست. همونجور که زندگی تو اونی که بقیه فکر میکنن نیست.
دارم یهسری کتابایی که تو این چندسال خوندمو دوره میکنم قبل از این که کتاب جدید شروع کنم. میدونی بیشترین چیزی که میتونم بهش افتخار کنم چیه؟ اینه که -نسبت به خودم- چقد واقعی شدم. من خیلی فیک بودم ۵ سال پیش. ولی چیزی که بهش بیشتر از هرچیز دیگه مینازم اینه: خیلی خودمم. اینو هم فقط خودم میتونم بفهمم که چقد حرفم راسته یا نیست.
- ۰۰/۰۸/۱۹
آفرین رفیق، آفرین.
ان شاءالله همین جوری رو به جو قدم برداری.