کلیشه
یه جاهایی تو زندگی هست که خیلی چیزا بهت برمیگرده. مث بومرنگ.
یه جاهایی هست که برمیگردی و حیرت میکنی از تمام شکستهای کاملا بهموقعی که داشتی. من فکر میکنم ایمان داشتن ینی همین. من نمیدونم که تو دل آدما چی میگذره، ولی فقط چند نفرو کمتر از انگشتای یه دست، میشناسم که با همین ایمان زندگی کردن. و به وضوح دیدم که بومرنگه بارها و بارها بهشون برگشته. ویژگی مشترک این چند نفر خوشقلبی واقعیه. اگاهانه تلاش کردن واسه خوب بودنه.
تو رستوران نشستی؛ اسباببازی یه بچهی خیلی کوچیک سر چندتا میز اونورتر از دستش میفته؛ پا میشی میری برش میداری و بهش میدیش.
به این آدما بیشتر خوشمیگذره.
واسه کسی که باهات سر دشمنی یا تحقیر داره از ته دل آرزوی خوشبختی کنی.
که دنیا اونقد بزرگه که واسه موفقیت هممون جا داره. حسادت از مقایسه میاد مقایسهای که پشتش یه -خود سرزنشگری- خیلی پنهانی هست. فک کنم ادمی که خودشو دوست داره اساسا نمیتونه حسادت کنه یا بدخواه باشه.
من خیلی چیزا ندارم. خیلی چیزایی که آرزومن رو ندارم و بعضیاشون اینقد بیسیک و سادن که اگه بشنوی شاید دلسوزی کنی. تقریبا هیچکدوم از آرزوهام اونقدر مادی و انچنانی نیستن حتی معمولی هم نیستن. این بخاطر اعتمادبنفس نداشتن نیست؛ کلا به قول یه دوستی یه فاز درویشیای دارم که نپرس. با امهی این اوصاف ناخوداگاه خودمو با آدمایی که از جنس من نیستن مقایسه میکنم چون بهنظر تنها راهیه که میتونم سرعتمو، جابجاییمو اندازه بگیرم و بفهمم.
هیچکدوم این ارزوها واسه این مقطع زمان نیستن؛؛ و هر آرزویی واسه این سن و سالم داشتم همهرو دارم.
آرزوهامون خیلی شدنین.
- ۰۰/۰۹/۱۲