آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

بچه‌اژدهای پررررو

پنجشنبه, ۱۱ فروردين ۱۴۰۱، ۰۶:۱۵ ق.ظ

مرحله به مرحله باید رفت جلو.

اول فکرش افتاد تو سرم ولی قدرتشو توی خودم حس نمیکردم. همینجور که زمان گذشت و حالم به مرور بهتر میشه امروز خودمو در حالی پیدا کردم که روح و وجودم توی درد بود.

مثل اکثر آدمای دیگه منم وقتی میبینم که بهترینِ خودم نیستم درد میکشم. و باز هم مثل آدمای دیگه این درد معمولا یه‌جای دیگه میزنه بیرون. خوب میدونی از چی دارم صحبت میکنم.

منم مثل اکثر آدما تو این یکی دوسال سخت گذشته بهم. الان شاید هفت ماه میشه که تونستم خودمو یکم جمع‌وجور کنم. 

امروز که به دردهام و رفتارهای روح زخمیم آگاه بودم احساسیو توی خودم پیدا کردم که ماه ها و حتی یک سالی میشه که گمش کرده بودم. یه حس قدرت آمیخته به ضعف. ینی چی؟

ینی در عین این که خودمو کامل نمیدونم، اصلا همینجور که زانوهام میلرزه، یه بچه‌پرروی درونم پاشده وایساده و میخواد دهن‌کجی کنه. با آگاهی به این که ممکنه دوباره زمین بخوره، بدون غرور یا شعار یا هرچیزی. دلم واسه این بچه پرروعه تنگ‌شده بود. 

راستش منتظرشم بودم یبار توی همین بلاگ به عنوان اژدهای درون ازش نوشته بودم.

مرحله به مرحله‌ هم که حساب کنیم بعد از فکر و اینا امروز نوبت تصمیم بود.

امروز تصمیمیو گرفتم که شاید باید سال گذشته میگرفتم، تصمیمی که بارها شکستم داده. و بینهایت خوشحالم! حس میکنم روحم آرومتر شده.

مرحله‌ی بلافاصله بعد از تصمیم هم یه‌سری مقدمات بود. که توی قالب تصمیمهای کوچیکتری خودشونو نشون میدن واسه من.

مثلا امروز تصمیم گرفتم تمرکزمو جمع کنم. از خودم پرسیدم چجوری میتونم متمرکزتر بشم روی خودم؟ همش درباره‌ی قدرت تصمیم بود. 

باز تو همین بلاگ ۵-۶ سال پیش یه‌چیزی که خونده بودمو نوشته بودم که تا میتونی تصمیم بگیر. بذار این عضله‌ی تصمیم‌گیری حسابی قوی‌شه. شروع کردم به تصمیم گرفتن. یه‌جایی دارم که هر روز صبح میخونمش بهش میگم تصمیم‌دونی. فوری بازش کردم و چندتا تصمیم جدید گرفتم. مثلا که به خودم سه‌ماه هدیه بدم.

اواخر ۲۷سالگیمه. تصمیم گرفتم که سه‌هاه از فضای مجازی کناره بگیرم. الان که فارغ از رابطه و ددلاین و مزخرفات این‌چنینی‌ هستم بهترین فرصته واسم که رو خودم متمرکز شم.

توی این سه‌ماه حالا نوبت ساختن یه روتینه که به مرور میسازمش. همین الانشم روتین باحالی دارم که واقعا تاثیر خفنی روم گذاشته ولی وقتشه که برم مرحله‌ی بعد. میخوام صبر رو تمرین کنم. اون کنارا هم چندتا تصمیم واسه سرمایه‌گذاره گرفتم فوری یه سری پول جابجا کردم.

یه شغل گرفتم واسه تابستون اگه قضیه به فنا نره قراره خیلی پول گیرم بیاد. به زودی ماشین میگیرم ماشینه رو دیدمش روندمش حتی صحبت همین یه ماه آیندس.

دیگه وقتی واسه تلف کردن ندارم به اون صورت و خیلی ابزار در اختیارمه. این ماشین مخصوصا میتون زندگیمو حسابی تغییر بده از جهت دایره‌ی ارتباطام و جاهایی که رو نقشه میتونم جابجا شم. 

 

امروز به صحبتای یه آقایی که ۲۵ ساله مدیتیشن میکنه گوش میکردم.

سه‌تا موضوع رو اشاره کرد که هم میخوام با خودم مرورش کنم هم با بقیه به اشتراک بذارم.

گفت به این سه قدم فکر کن:

۱- توی این لحظه، دنیا دقیقا همون طوریه که قراره باشه.

۲- What if nothing needs to be changed?  آیا امکان داره نیاز به تغییر چیزی نباشه؟

۳-  با در نظر داشتن دو قدم قبلی، What does a loving action looks like now? 

قدم سه درباره‌ی عشقه. از جمله و مخصوص عشق به خود. داره بهت میگه تصور کن دوتای اولی درستن (حتی اگه قبول نداری) حالا با این فرض‌ها، الان قدم توام با عشق چیه؟ با خودت چجوری رفتار میکنی؟ این لحظه رو چجوری میگذرونی؟ آیا میری پیاده روی و نفسای عمیق میکشی؟ آیا واسه خودت یه غذای خوب آماده میکنی؟ به کسی عشق میورزی؟ بازی میکنی؟ واقعا الان تعریفت از عملِ عاشقانه در قبال خودت و بقیه چه چیزایی میبود؟

بعدش هم صحبت ادامه پیدا کرد و به یه موضوع دیگه هم اشاره کرد:

- ارزش خیلی زیادی هست توی -ندونستن-

لابه‌لای حرفاش یه چیز دیگه هم گفت:

- تمایلی ندارم که خشونت دنیارو عوض کنم. من خشونتِ دنیارو نه‌تنها قبول میکنم، بلکه در آغوش میگیرمش.

 

 

  • آقای مربّع

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی