من اگه ..
دیروز بود یه مدیتیشن انجام میدادم درمورد سرطان. به نظر من سرطان یکی از جبریترین اتفاقایی که به یه نفر تحمیل میشه و واقعا این که اون شخص بعد از اون بیماری چجوری زندگی رو میپذیره و ادامهمیده یا حتی نمیده بیانگر خیلی چیزاس. بگذریم.
مربیِ مدیتیشن میگفت این یه فرصته براتون اتفاقا الان بیشتر از هر زمان دیگه وقتشه که واقعا فکر کنین و کاراییو کنین که بیشتر از همه خوشحالتون میکنه. هم شما و هم اطرافیانتونو.
میتونه بهتر غذا خوردن باشه میتونه بهتر ورزش کردن باشه. اگه فقط یه موقع تو زندگی بود که از ما میخواست به کارایی که واقعا حالمونو خوب میکنه اولویت بدیم الان بود.
حالا چه چیزیه که بیشتر از هرچیزی حالتو خوب میکنه؟
۳ صبح بود و من خوابم نمیبرد وقتی داشتم این تمرینو انجام میدادم. ذهنم ادامه داد.
حالا اگه هررررچیزی که میخواستی رو داشتی، بهترین شغل و خونواده و پول و دوست و مادیات اولیه مثل خونه و ماشین و ... اگه بهترین ظاهرو داشتی اگه به فرض، فرضضض همهچی در اکستریم مثبت خودش بود، الان چی حالتو بهتر میکرد؟ دوست داشتی چیکار کنی؟
چقد آشنا بود این فکر. یاد ۶-۷ سال پیشا افتادم تو همین بلاگ. راستش حالم خوب شد که یادم افتاد دارم بیشتر شبیهِ گذشتهی خودم میشم. اون نوجوان پر از امید و ارزو و تلاش.
یه انرژی خوبی گرفته بودم در اوج مریضی و بیخوابی و واقعا فکر کردمم دلم میخواد برم پشت میزم و برم سراغ کتابام. اگه همهچیز داشتم جالبه خیلی جالبه که اتفاقا دلم میخواست -بیشتر- درس بخونم بیشتر کار و ریسرچ کنم. جالبه اتفاقا احتمالا بیشتر دلم میخواست ورزش کنم و بیشتر یاد بگیرم.
دلم میخواست بیشتر مدیتیت کنم. من اگه همهچیز داشتم دلم میخواست بیشتر عشق بورزم. من اگه همهچیز داشتم اتفاقا با خیال راحتی روی هدفای -پشت میزیم- متمرکز میشدم و با انرژی بیشتری با عزیزای غریبه و اشنا معاشرت میکردم.
من اگه همهچیز داشتم، همین زندگی فعلیمو با عشق و اشتیاق بیشتری زندگی میکردم.
دلم خواست همون سه صبح رو برم بیرون و بدوئم حالا که میتونم. اتفاقا احتمالا بیشتر هم روی افکار و برنامههام پافشاری میکردم.
من حس میکنم الانشم همهچیز دارم، از درون غنی.
- ۰۱/۰۲/۲۴