سر آغاز
به نظرت اتفاقیه؟
ینی ممکنه یه پیامایی توی این گوشهکنارای زندگیمون نهفته باشن؟
امروز من بهترین ورژن خودم نبودم. ولی بهترین قسمتش خبر بهبودی به دوست از سرطان بود. حالا باید با خودش روبهرو بشه.
میدونی کجای این زندگیو، صادقانه، نمیفهمم؟ این که چجوری اکثر آدما با خودشون روبهرو (confront) نمیشن؟ ینی مشکل از ماست؟ مثلا سخت میگیریم یا دچار یه اختلالیم؟ اخه من حس نرمال بودن و سلامت عقل دارم ولقعا حتی احساس باهوش بودنم دارم مثل اکثر ادما. خب احتمالا هیچ دیوونهای هم نمیدونه که مثلا کم داره.
قطعا یه توضیحی داره. ماها راضی یا قانع نیستیم. این میتونه هم حالت سالم داشته باشه مثل میل به پیشرفت یا تحصیل و هم میتونه بیمارگونه باشه بازم مثل حس پیشرفت یا تحصیل. اگه هم چیزی هست که توی ما شُله، این ترموستاته هس.
یه وقتایی گیج شدن طبیعیه. خودمو میگم؛ گیج شدم. هم تو سفرم هم اوج کارمه دم ددلاینی هم سهتا موضوع شخصیو یه روز یه روز جلو میبرم، هم سعی میکنم با محیط تعامل درست کنمو اتفاقایی که میفته رو تحلیل کنم. من کاملا به ذهنم حق میدم گیج باشه از این چیزایی که داره داخلش میگذره. عمدش احساسات و هوس و و کشیدن مرز بینشون رو شامل میشه. دقیقا همین روزا به تعریف انسانیت و ساختن اصولم و محکمتر کردنشون فکر میکنم. به خوب بودن و معنیش. و مهمتر از اون دلیلش. دارم خودمو اماده میکنم واسه «نه» هایی که قراره بگم. همین روزا دارم با خودم میجنگم میجنگم تو سه جبهه. توی یکیش همیشه بازندم ولی دارم یاد میگیرم.
گیجم دیگه. توی مسیریم که هرچی میرم جلو سخت تر میشه. ولی حاجی اگه بتونم...
خدا را ندانست و طاعت نکرد
که بر بخت و روزی قناعت نکرد
قناعت توانگر کند مرد را
خبر کن حریص جهانگرد را
سکونی بدست آور ای بی ثبات
که بر سنگ گردان نروید نبات
مپرور تن ار مرد رای و هشی
که او را چو می پروری می کشی
خردمند مردم هنر پرورند
که تن پروران از هنر لاغرند
کی سیرت آدمی گوش کرد
که اول سگ نفس خاموش کرد
خور و خواب تنها طریق ددست
بر این بودن آیین نابخردست
خنک نیکبختی که در گوشه ای
به دست آرد از معرفت توشه ای
- ۰۱/۰۲/۳۰