ثث
داره حالم به هم میخوره از این سکون.
باید به بدنت و روحت فرصت بهبودی بدی؛
گذشته رو حتی امروز صبحو فراموش کن.
کاش میشد یه سیلی بهت بزنم، نه از سر سرزنش، که یادت بیارم کی هستی.
میخوای خوب شی؟
باید خماری بکشی.
قدم یک، پذیرشه. الکل :)
قدم دو، باوره. هنوز نپذیرفتی ماهیت بیماریتو.
پسر! قضیه خیلی جدیتر از اونیه که همیشه فک میکردی میدونی.
اصن زمان مهم نیست.
چیزایی که ردخور ندارن،
- درومدن از این بگایی سخته. هل و زور میخواد.
- من مغزم درست کار نمیکنه. (قدم یک)
- وقت تنگه. واقعا تنگه. فک نکن بعدا دیر نیست. میدونم استرس داره.
- شرایط ایدهال نمیشه و البته نیست.
- اینی که هست رو دوس ندارم، هرچند convenient هست.
- بیدار شدن صبح اثر واقعا واقعا قویای داره.
- الکل شاید شیطااااان نباشه، ولی مانع ورزشه و قند خونو میگاد.
بعدشم، اگه بیماریتو باش نجنگی، اگه پذیرش داشته باشی، قبول نداری پیشروندس؟ :) اکه این عدم پذیرش نیست چیه؟
- تقریبا، بایددددد اول قطع مصرف کنی. A - P - O - M
آیا میپذیری؟ :) نمیخوای بپذیری.
- یه کار دیگه مرور خوبیاته. به خودت یاداوری کن.
- چه خوب بود میرفتم دوچرخهسواری بعد کتابخونه.
- من شروعو خیلی خوب بلدم! چرا شروع نمیکنم؟ الکل یه ضربهی سنگین بود. باید بپذیرم. الکل یا ایندم؟
نجنگ با بیماریت، جنگیدنینیست.
همیشه یادمون دادن بحنگیم. ولی وقتی بیماریت فکرته ... فاک باگش دقیقا همینه.کی فکرشو میکرد، که اوج جنگیدن، تسلیم باشه؟
بیدار شدم، ۱۲:۳۰ ظهره. نمیدونم چند وقت شده که هیچ گهی نخوردم.
این کرختی منو میکشه. پرم از خشم از خودم ناامیدم. استرس دارم بعدا همینا میشن چکشی تو فرق سرم.
موسیقی غمگین ارومم میکنه.
- ۰۱/۰۴/۱۷