امسال فقط شروع بود
یه حالت خفگی دارم.
دلم میخود داد بزنم.
نمیدونم چقد از این شرایط منم چقدش جلر و بیماریمه و چقدش بهبودیمه.
دلم میخواد حرفی واسه گفتن داشته باشم.
یه چیزی مسلمه و اون سیگنالای داخل سرمن که بهم میگن چه جاهایی دارم اشتباه میزنم. همون بدیهیترین چیزا.
امسال تلاش کردم که از تولدم بدم نیاد. بازم نشد.
با این که جایی که هستم خیلی بهتر از سال قبلشه. پارسال این موقه ها های بودم... غرق تو کثافت بودم. الان نشستم تو ماشینم لب رودخونه پارکه و دارم مینویسمیه نسیمی میاد تازه از تمرین دو برگشتم و یه ساعت دیگه با رفیقم دارم میرم باشگاه.
این احساس عدم رضایت خیلی قویه توم. چون تمرکزیندارم. نمیتونم بشینم هیچ کاریو بدون حواس پرتی انجام بدم.. حتی همین نوشتن ساده. راستش دلم میخواد کارای بزرگ کنم. از حالم لذت ببرم و آیندمو بسازم.
به جاش انگار گم شدم تو آدما. ۲۸ سالگی چقد زود رسید پسر.
دلم میخواد دعا کنم واسه امسالم. دلم میخواد خدا صدامو بشنوه. پشیمونیامم بشنوه.
یه دوستی گفت بیست و هفت سالگی تو زندگی خیلی از \ادما جزو سخت\ ترین سالهاست.
سالی که اولین سال پاکیم بود.. سالی که صهبا ولم کرد. دوباره با وزنم دست و پنجه نرم کردم.. با چروک پیشونی و سفیدی موها. از نظر مقاله و کار سال خوبی بود انصافا ولی حس خودم به خودم اینه که توش کردم.
امسال اقدام کردم به دختری که دوسش داشتم ابراز علاقه کردم. امسال تمرکزمو حسابی و جدی تر از همیشه گذاشتم رو بدنسازی.
امسال پاک شدم.. امسال فقط شروع بود به خیلی چیزا.
- ۰۱/۰۵/۱۱