واسهی بهار
امروز خیلی عیده! امروز منطقی ترین عیده... پاییز داره میره.
میخوام از این جمله بنویسم: Start Living Your Dream
دو سه شبه هم میخوام از این بنویسم: خسته نشدی؟..
چند وقت هم هست که میخوام بنویسم که بعدآ بدونم...
که بعدا بدونم آقا جان این روزا حالم خوب نیست...
اول اینو مینویسم!
که آقا جان اینایی رو هم که میبینی هنوز از دست ندادم، با چنگ و دندون نگه داشتم...
که آقا جان صبح ها از خواب بیدار نمیشم.. و تمام برنامه های طول روزمو از دست میدم..
که اولین جمله ای که تو مغزم لود میشه اینه: لعنت! لعنت به این زندگی.
که کل روز محکوم به فنا میشه.
دیشب از ته دلم داشتم فکر میکردم: این شد زندگی؟ آخه این چه زندگی نکبت باریه که من دارم؟
دیشب بود که از ذهنم میگذشت که این همه خودمو کشتم که تهش این بشه؟ .. از زندگیم راضی نیستم.
چند شب بیش بود که قبل از اسبابکشیِ دوم یدفه پاشیدم... میدونی؟ تحمل آدم هم حدی داره..
رفتم کف خونهی قدیمی که خالی از وسایل بود و سرد و سرد و سرد نشستم. چقدر توی این خونه زجر کشیدیم.
نمیدونم چرا فقط سختی ها و تنهایی ها و به خود پیچیدن های این خونه یادم میاد!
بعدش هم بلند میشم و میزنم بیرون که یکم حالوهوام عوض شه اما تو جمعی و یدفه میبینی اشک داره از چشمات جاری میشه.. اولش فقط سرتو میذاری رو پای یه نفر وانمود میکنی خوابی و بی صدا گریه میکنی. ولی بعد از شدت لرزش شونه هات همه میفهمن.
خلاصه روزای سختی رو میگذرونم و همین که سرپا نگه داشتم خودمو دمم گرم! همین که دارم تلاش میکنم فردام بهتر از امروزم باشه...
پاییز امسال قرار نبود اینجوری سخت بخواد باشه. میدونم سخت تر از اینشو هم گذروندم ولی فکرشم نمیکردم انقدر سخت باشه هنوز.
و میخوام بدونی که بیشتر از اینی که دارم انجام میدم واقعا تو توانم نیست... حتی همینم خیلیه.
میدونی... یادته هر دو نفری فرق دارن رو؟
میرسیم به دوتا موضوع بعدی ای که میخوام بنویسم.
میخوام از این جمله بنویسم: Start Living Your Dream
دو سه شبه هم میخوام از این بنویسم: خسته نشدی؟..
پست بعدی!
- ۰ نظر
- ۳۰ آذر ۹۳ ، ۱۲:۳۲